#جادوی_چشم_آبی_پارت_39

لئوناردو-راشا برادر بزرگتر رتسو.
یکسال ازمون بزرگتره.والبته فکر کنم خواهرت هم باهاش خیلی آشنایی داره! سوزان-چون راشا رو از بچگی
میشناسه!
لئوناردو با تعجب-چی؟از بچگی؟
سوزان-آره.احتمالا داداشش سه سال تو پایتخت درس نخونده؟
لئوناردو-آره درسته.چرا به فکر من نرسیده بود.؟
شیطون خندیدم-چون تو مغزت با پف فیل پر شده.
لئوناردو-اِ نمیدونستم مغزم خوشمزه است! مغز تو که باهوشه احتمالا تلخه. سوزان-خیلی رو داری!جوجه شهردار.
6
قصر ملکه خفاشی(دانای کل)
ملکه-خوب باید بهشون یه اخطار بدیم.
دیوید-اما بهتر نیست همون جا کارشون رو تموم کنیم؟
ملکه نگاه عاقل اندر سفیهانه ای به دوید انداخت
وگفت-دیوید خون آشمان نوجوان مگه تو نمیدونی که نوجوانهایی که نیروشون رو بدست آورده باشند چه قدرت
عظیمی دارند.
میخوای ارتش رو به کشتن بدی؟
ثانیا من نمیخوام تا قبل از اینکه نیروشون رو بدست بیارن بهشون آسیبی بزنم شاید به ما ملحق شدن!
دیوید-و اگه نشدن؟ ملکه خنده شیطانی کرد وگفت-با زجر دادن به روش خون آشامی مجبورشون میکنیم!
زیـــــــــنگ
اه من هنوز خوابم میاد چشمامو مالوندم وایی امروز قرار بود بریم کمپ.

romangram.com | @romangram_com