#جادوی_چشم_آبی_پارت_33

توبی-پارسال وقتی که از تو خواستم تو درسا کمکم کنی ولی تو نکردی.منم رفتم همه مشقاتو خط خطی کردم. بعد
روش با مداد قرمز نوشتم خانوم معلم یه گوریله بوگنده که فقط زور میگه!
من با جیغ-چی گفتی؟توبی کارتو بود؟ رفتم جلوش ومحکم شروع کردم یه قلقلک دادنش چون قلقلکی بود.
توبی-وای.....واییی..مُردم....یکی..کم� �م کنه...سوزان...ب بس کن..
وایییی یرگشتم طرف بچه ها گفتم-میدونین بعدش چی شد؟معلممون مجبورم کرد یه کلاهی رو که روش نوشته بود
من یه تنبل چشم آبی هستم رو روی سرم بزارم! بعد باید دستمو تو دماغم میکردم و روی صندلی جلوی کلاس
مینشستم! با این حرفم همه بچه ها شکمشون رو گرفته بودنو میخندیدن!
لوئیزا بریده بریده گفت-حالا....و.. واقعا... این کارو انجام...دا..دادی؟!!
سم-معلومه که نه! وقتی معلم بهش گفت این کارو انجام بده سوزان گفت-اگه میتونی مجبورم کن! معلمه هم همون
روز استعفا داد!
لئوناردو-من هم یه اعتراف دارم. یادمه ایمیلیانا همیشه با من سرلج داشت و همیشه چغولی منو پیش مامان و بابا
میکرد. وقتی هم میدیدم نمیتونم کاری کنم با مسواکش سبیلای بابابزرگ رو وقتی که خواب بود شونه میکردم! یا
اگه بابابزرگ نبود باهاش توالت رو تمیز میکردم!!!
ایمیلیانا-میکــــــــشــــــمت!!
لئوناردو میدوید ایمیلیانا هم دنبالش ما هم داشتیم غش غش بهشون میخندیدیم. لئوناردو دید که ایمیلیانا بهش
نمیرسه درحال دویدن برگشت پشت وبرای ایمیلیانا زبون درازی کرد که ناگهان پاش خورد به یه سنگه و سکندری
خورد زمین.
ایمیلیانا هم از فرصت استفاده کرد و شروع کرد به مشت زدن به لئوناردو!
سوزان-به به شهردار آینده رو باش!در حال گرفتن کشتی در روز روشن! بعد از یه مدتی هر دوتاشون برگشتن
سرجاشون.

romangram.com | @romangram_com