#جادوی_چشم_آبی_پارت_30
سم-هیچی.منکه امروز بیکارم.
زینگ زینگ
توبی- حالا که کاری نداری برو درو بازکن.
سم-باشه سرصبحی کیه داره زنگ میزنه؟
سم-اومدم. درو باز میکنم.بــــله.خواهر لئوناردو بود.با دو تا دختر دیگه.
چرا تاحالا دقت نکردم لئوناردو اصلا شبیه خواهر دوقلوش نیست.
ایمیلیانا-اهم..اهم...سلام ببخشید مزاحم شدم.با بچه داشتیم میرفتیم بیرون گردش میخواستیم سوزانو هم با
خودمون ببریم. میشه بهش بگین بیاد؟
واو صداش چقدر قشنگه!! دیوانه نبودم که شدم.دارم با خودم حرف میزنم!.سم-البته.ولی خوابه.اگه مشکلی نیست با
دوستاتون تشریف بیارید تو تا سوزانو بیدار کنم. رفتم کنار تا اونا برن تو.
رفتم تو اتاق سوزان.به به خانم مثل خرس قطبی خوابه. رفتم نشستم رو تخت دستمو انداختم لای موهای مشکیش
وگفتم-سوزان..خواهر خوبم..نمیخوای بیدارشی؟ ســوزان......سوزی.....سوزان......
سوزان یه غلطی زدو گفت-جانم سم چی میگی؟
سم-بیدار نمیشی؟
سوزان-مثل اینکه فراموش کردی امروز تعطیله. روی تخت دراز کشیدمو
گفتم-نوچ نوچ فراموش نکردم.ولی همه دوستات اومدن تو خونه منتظرن تو رو ببرن گردش. شهرو نشونت
بدن.نمیخوای بری؟
سوزان با این حرف یکهویی از تخت بالا پریدو با داد گفت-چــــــــی؟
بعد مشغول شونه کردن موهاش شد. منم رفتم پایین بعد سوزان اومد وبا دوستاش احوال پرسی کرد.
سوزان-خوب بچه ها کجا میخواید برید؟
romangram.com | @romangram_com