#جادوی_چشم_آبی_پارت_27
سوزان-آره خیلی ولی هنوزم نمیتونم به هر کسی اعتماد کنم.
ولی به تو چرا.چون تو این مدت که تو این شهر بودم واز همه شنیدم تو حتی
نزدیک هیچ دختری هم نمیشدی! تا حالا هیچ پسری ندیدم که با هیچ دختری حرف نزنه!!
لئوناردو خنده ای کردو گفت-میدونی چرا نزدیک هیچ دختری نمیشدم؟
سوزان-چرا؟
لئوناردو-چون وقتی خیلی بچه بودم همه اسباب بازی هامو دختر های فامیل ازم میگرفتن ومجبورم میکردن،
باهاشون خاله بازی کنم.اگه هم قبول نمیکردم دسته جمعی میریختن روی سرم ومجبورم میکردم!
سوزان-واقعا؟......لئوناردو-آره!
خیلی باهاله هرکدومشون یه طرف لئوناردو رو بگیرنو بگن-لئوناردو باید تو خاله بازی شوهر من باشه!
همونجوری نیشم باز بود که دیدم لئوناردو با یه ابرو با انداخته داره منو نگاه میکنه.
وای الان میگه این دختر چقدر خله.
برای اینکه بحثو عوض کنم گفتم-دقت کردی چشمات ناناسه!دیدم داره با تعجب نگام میکنه.ای وا خک به سرم چی
گفتم!
سوزان -یعنی نه چشات سگ داره......نه نه چشمات شبیه چشمای منه...نه اصلا چشمات بیریخته ...وای نه چش...
لئوناردو با خنده-باشه باشه چشمام شبیه چشمای توئه.
9
سرمو انداختم پایین واقعا که آبروم رفت بالا منبر داد زد قوقولی قوقو!.....لئوناردو-تاحالا کسی بهت گفته وقتی
خجالت میکشی لپات سرخ میشه!!......این چی گفت وای فکر کنم الان با یه گوجه فرنگی فرقی ندارم!!
بهش نگا میکنم ولبخند میزنم که ناگهان..
بـــــــــوق!بــــــــوق بــــــــوق!
romangram.com | @romangram_com