#جادوی_چشم_آبی_پارت_26
چــــــرا همچین کاری کردی؟هیچ فکرکردی اگه من میمردم چی میشد؟
با مشت میکوبیدم تو سینشو با گریه میگفتم-من احمقو بگو به تو اعتماد کردم.چطور تونستی هان؟
8
رافائل دستای منو گرفتو گفت-سوزان خواهش میکنم منو ببخش من ازت معذرت میخوام.من نمیخواستم همچین
اتفاقی بیوفته.
دستامو ازش جدا کردمو وگفتم-دیگه نزدیک من نیا من با آدم های نامرد دوست نمیشم.
رافینا-سوزان خواهش میکنم رافائلو ببخشاون واقعا تو رو دوست داره.
سوزان-متاسفم.
از اون روز به بعد دیگه هیچ کدوممون با هم کاری نداشتیم.
ولی هنوز هم نمیتونستم به خودم بقبولونم که اون بهترین دوستم همچین کاری کرده.اونم بخاطر یه شرط مسخره....
یه نفس عمیق کشیدمو به لئوناردو نگاه کردم ....احساس میکرم الانه که از خشم بشه یه کوه آتشفشان در حال
فوران.
سوزان-خوب من الان براتون تعریف کردم
لئوناردو نفسشو با حرص فوت کرد بیرون وگفت
لئوناردو-الان که داستانتون رو شنیدم احساس میکنم اگه منم جای شما بودم،خیلی ناراحت میشدم ولی......خوب
شما درمورد شرط چیزی نگفتید.اون شرط چی بود؟
سوزان-یه سری از بچه ها یه گروه تشکیل داده بودند به نام خشم اژده ها که گروه خیلی بدی بود،اونها بچه ها رو
اذیت میکردن واونها با من هم مشکل داشتن رافائل هم عضو همون گروه بود.سردسته اون گروه دختری به اسمه
ایزابلا بود که از من بدش می اومد اون به رافائل گفت که منو تو آب بندازه.
لئوناردو-خوب حالا احساس نمیکنی سبک شدی؟دیگه چیزی اذیتت نمیکنه؟
romangram.com | @romangram_com