#جادوی_چشم_آبی_پارت_24
سوزان-آره درست حدس زدیمن یه غم دارم یه غم بزرگ منتها هیچکس نمیتونه منو درک کنه.
لئوناردو-ولی من درکم خیلی بالاست!
سوزان-خیلی از خودت مطمئنی!
لئوناردو-خوب میتونی امتحان کنی،تو برای من تعریف کن منم میشنوم.
چرا در مقابلش کم میارم.اوف
سوزان -باشه من تعریف میکنم ولی اینو بدون تنها کسی که از این موضوع باخبره برادرم سمه.
و الان هم میخوام به تو بگم وتو باید این حرفو
برای همیشه تو دلت نگه داری وبه کسی نگی.قول میدی؟
لئوناردو-مطمئن باش سرم بره قولم نمیره.
7
یه نفس عمیق کشیدم وگفتم-از اونجایی شروع میکنم که من ده سالم بود ولی خیلی باهوش بودم همه چیرو زود
میفهمیدم
ولی خوب هرکسی هم یه نقطه ضعفی داره ....من از آب میترسیدم.
ما خوب یادم میاد اون روز رو به یه کمپ چند روزه برده بودن،اونجا یه جنگل تفریحی بود با یه رود خونه خیلی
بزرگ.
گفته بودن باید مسابقه شنا بدیم.
ولی من نرفتم در عوض رفتم روی یه سَکو بلند نشستم ومسابقه بقیه رو دیدم،
جایی که من نشسته بودمخیلی خلوت بود وکسی اونجا نبود تا اینکه احساس کردم
کسی از سکو اومد بالا ولی قبل از اینکه برگردم یکی منو هول داد تو آب،صداهای کمک کمک یه نفر می اومد.
قبل از اینکه بیهوش بشم یه نفر منو بیرون کشید.یه پسر بود با موهای طلایی وچشمای طوسی میشناختمش.
romangram.com | @romangram_com