#جادوی_چشم_آبی_پارت_23

لئوناردو به سمت ایمیلیانا رفت که که ایمیلیانا با صدایی که شبییه گریه بود گفت-اهه.....به..من..دستت بخوره میرم
همه جا جار میزنم دست بزن داری بعد هیچکی نمیگیردت.مامان باید دبه بخره ترشی بندازیمت ولی چون تو خونه
هم کسی ترشی دوست نداره میفروشیمت به ترشی فروش بعد......
با دادی که لئوناردو زد ایمیلیانا خفه شد.لئوناردو مثل این گاوای که پارچه قرمز میبینن زل زده بود به ایمیلیانا!
لئوناردو-ایمیلیانا ببند..........ایمیلیانا-من که دستمال ندارم.....لئوناردو-دستمال میخوای چیکار؟....ایمیلیانا-برای
اینکه باهاش دهنمو ببندم.
لئوناردو هم که تازه متوجه شده بود ایمیلیانا داشته سربه سرش میذاشته شروع کرد به دنبال کردن ایمیلیانا.اونهم
همش جیغ میزد واز این مبل به اون یکی میپرید.
آخرش از پله ها بالا رفت بالا تو اتاقش.بعد گفت-عملیلات حرص درآوردن لئوناردو با موفقیت انجام شد.لئوناردو
هم گفت-بالاخره به هم میرسیم.
لئوناردو روبه من-متاسفم به خاطر رفتار ایمیلیانا.....من-نه اصلا مهم نیست.
لئوناردو اومد روی نزدیک ترین مبل کنار من نشست بعد کلافه چند بار دستشو کرد تو موهای خوشگلش یعد زل
زد تو چشمام منم از رو نرفتم زل زدم بهش!.....لئوناردو-میشه یه سوال ازت بپرسم؟.....سوزان-البته.اگه بتونم
جواب میدم.
لئوناردو رو شو از من گرفت وگفت-چرا احساس میکنم شما دارید از من فرار میکنید؟
مات موندم چی باید میگفتم باید براش داستان اون نامردو تعریف میکردم یابهش میگفتم به تو چه؟
سوزان-خوب چرا یه همچین چیزی از من میپرسی؟
من کلا همچین رفتاری دارم ودلیلی هم نمیبینم برات توضیح بدم.
لئوناردو-ببین دچار سو تفاهم نشو ولی من کنجکاو شدم بدونم چون تا به حال همچین کسی رو به عمرم ندیدم.شاید
از خودت بپرسی که این همه دختر چرا تو؟منم میگم چون احساس میکنم یه غمی تو چشمات هست.درست نمیگم؟

romangram.com | @romangram_com