#جادوی_چشم_آبی_پارت_18
احساس درد بدی تو پام احساس کردمو گفتم-آخ پام..
توبی رو به من با لبخند موزی گفت-دیدی تا اسم هویچ پخته آوردم خانم چشماشونو باز کردن.!!!
3
معلممون اومد صورتش از عصبانیت قرمز شده بود-خانم کیلز مگه من به شما نگفته بودم که نزدیک به اون قسمت
نرید برای چی به حرف من گوش نکردید چه جوابی داری بدی؟خوب تو از ادامه این اردو محرومی فهمیدی حالا هم
برو توی اتوبوس تا بعد به حسابت برسم.
خدا میدونه اگه آقای لیبرا به شما کمک نکرده بودن باید چیکار میکردین.
بغض کرده بودم واگه کوچکترین حرفی میزدم گریم در مییومد.
یه دفعه سم از کوره در رفت با عصبانیت گفت-ببخشید ولی باید بدونید که خواهر من الان تازه به هوش اومده به
جای اینکه ببینیم حاش خوبه یا نه داری سرش داد میزنید.شما دیگه چجور معلمی هستید به جای اینکه کمکش کنید
بدتر دارید حالشو بد میکنید.
معام که از رفتار سم شوکه شده بود گفت-اولا این چه وضعه حرف زدن با معلمه دوما به جای اینکه رو اشتباهاتش
سر پوش بذارید شما هم بهش یه چیزی بگید.
توبی و سمو وسیلسدیا داشتن از عصبانیت منفجر میشدند.
سیلیدیا و توبی کمکم کردن که بلند بشم و من به طرف اتوبوس بردن و منو روی صندلی نشوندن سم نو محکم بغل
کردو گفت-خواهر جون حالت خوبه!!!!
منم با بغض گفتم –نه فقط منو تنها بزارید خواهش میکنم. اونها هم بدون هیچ حرفی از اتوبوس بیرون رفتن.
نمیدونم چقدر گذشت که یکی داخل اتوبوس شد. به در نگاه کردم دیدم این این این پسره شهر داره وای تا حالا
دقت نکرده بودم چقدر خوشگله!یعنی سوزان خاک به سرت ببین چه گیری دادی به این قیافه پسره.
ولی آخه خیلی ملوسه هیــــی موهاش اگه تو آفتاب باشه بوره ولی همینجوری قهوهای روشنه نــــانــــازی !
romangram.com | @romangram_com