#جادوی_چشم_آبی_پارت_15
1
سوزان
آخیش بالاخره خودمون رو معرفی کردیم.
بعد از کلاس ایمیلیانا منو به دو تا از بهترین دوستاش معرفی کرد.
-سوزان ایشون یکی از بهترین دوستای من لوئیزا هستن.
دختر باحالی بود موهاش بلوند خیلی روشن بود ومثل رنگ خورشید بود.با چشمای عسلی وخاکستری بود.
لوئیزا محکم به پهلو ایمیلیانا زد و گفت-خودم زبون دارم میتونم خودمو معرفی کنم.
ایمیلیانا-آره بابا اونو خودم میدونم ماشاالله زبونت از نیش عقرب بدتر واز زهر مار هم تلخ تره!!
با این حرف ایمیلیانا لوئیزا آتیش گرفت و با دستش زد تو پهلوش وبا پاش چرخش زد رو تاندون ایمیلینا که اون دو
زانو افتاد رو زمین ولی لوئیزا بازهم امونش نداد و موهاشو که به صورت خرگوشی نزدیک گردنش بسته بود رو
گرفت و کشید و گفت-خووب چی میگفتی؟؟
منم که دهنم اندازه غار باز مونده بود!این حرکت های فنون اصلی کنگ فو بود چون مامانم یه کنگ فو کار بود اینا
رو دیده بودم.اصلا فکرشم نمیکردم لوئیزا کنگ فو کار باشه!
ایمیلیانا که اشکش دراومده بود گفت-باشه بابا شوخی کردم ببخشید...آیــی موهامو و ول کن دیگه........ .آیـــی
لوئیزا هم که با این حرف راضی شده بود موهاشو و ول کرد.ایمیلیانا-نگا از الان اخلاق خوشت رو به دوست
جدیدمون ثابت کردی!!
لوئیزا خیز برداشت طرفش ولی من دستشو گرفتم بهش لبخند زدم وگفتم-لوئیزا بس کن!!!
لوئیزا هم تمومش کرد.ایمیلیانا یه دختر دیگه رو بهم معرفی کرد-این خانوم خجالتی ما راموناست.
دختر فوق الاده زیبایی بود موهای بسیار بسیار مشکی داشت چشماش مشکی تر و لبهای قرمز با پوستی سفید که
درست شبیه سفید برفی بود.
romangram.com | @romangram_com