#جادوی_چشم_آبی_پارت_13
خودمم نمی دونم این حرفا رو از کجا آوردم.
بعد انگار چیزی یادش افتاده باشه گفت-تو داداش منو دیدی؟
اِوا من از کجا باید داداش تو تو رو بشناسم!گفتم-نه من تازه واردم هیچ کسی رو نمیشناسم؟؟
یه لبخند مرموز زد وگفت-باور کنم!؟پس اون کسی که یه ساعت پیش باهات برخورد کرد کی بود؟
نَمنه این دختر چی بلغور میکنه واییی نکنه...........نکنه همون پسری که صبح باهاش تصادف.کردم پسر شهردار
بود!!فکم چسپید به زمین یعنی خواهرش دید!!
0
وایــی نـــه چشمام شد اندازه یه سیب درختی برگشتم طرفش و با من ومن گفتم-چیزه..........من.من از قصد اینکارو
نکردم.باور کن .....
انگار متوجه شد من گرخیدم یه خنده ملیح کردو وگفت-نترس بابا فقط من اونجا بودم تازه داداش من هواسش نبود!
منم لبخند میزنم.
ایمیلیانا برمیگرده به طرف منو میگه-تو جز خودت خواهر یا برادری داری؟
-آره ما یه خونواده شش نفره هستیم من دو تا داداشم بایه خواهرم چهارقلو هستیم.
ایمیلیانا با دهن باز بر میگرده و میگه-چهار قلو.
-آره میخوای بهت نشونشون بدم؟
ایمیلیانا هم سرشو تکون میده.منم دنبال سیلیدیا میگردم آهان اونجاست.
-ایمیلیانا اون دختره که موهاش قهوهای سوخته اس،یه کلاه قرمز گذاشته رو سرش
کنار پنجره واستاده اون خواهرم سیلیدیا.
اون دو تا پسری هم که کنار هم روی نیمکت سمت راست پنجمی نشستند هم داداشامن.اونی که موهاش مشکی
اسمش توبی و اون یکی هم اسمش سمه.
romangram.com | @romangram_com