#جادوی_چشم_آبی_پارت_124

و شاخه شکست و من فرود اومدم روی .....چرا اینجا انقدر گرمه؟ آخیش.!...از کی تا حالا زمین انقدر گرم و نرم
شده؟!مگه من نباید له میشدم؟؟
چشمامو باز کردم که با دو تا چشم طوسی که از عصبانیت در حال انفجار بود روبه رو شدم!داناتلو بود که منو تو
بغلش افتاده بودم!
به خاطر همین انقدر اینجا گرمه! چنان اخمی کرده بود که من همونجا نزدیک بود خودمو خیس کنم! آبروم بره!
یه لبخند دندون نما زدم و آلبالوی توی دسمتمو نشون دادم و گفتم-بالاخره چیدمش! با دیدن آلبالوی توی دستم که
له شده بود و دستمو قرمز کردم. صورتمو چپر چلاق کردم و گفتم-آلبالو م به فنا رفت!
داناتلو اخماش باز شد و یه لبخند محو زد و منو گذاشت روی زمین. که دادم رفت هوا و افتادم روی زمین.بچه ها با
تعجب نگام میکردن زانوم زخمی شده و بود و شرشر ازش خون میومد. خیلی درد میکرد.
سلنا-آیییییی پام...
بچه ها به خودشون اومدن و دینا رفت تا جعبه ی کمک های اولیه رو بیاره.دانی پامو گرفت و دتشو برد نزدیک زخم
پام.
با ترس بهش نگاه کردم.اگه دستشو میزاشت روی زخم بدتر میشد.متوجه ترسم شد و گفت-به من اعتماد کن....
همین یه جمله کافی بود تا دیگه نترسم.دتشو گذاشت روی زخمم.یکهو از زیر دستش یه نور کوچی روشن شد و بعد
دستشو برداشت.با دیدن پام تعجب کردم.انگار نه انگار که از اول روی پام زخمی بود!بهش نگاه کردم،دانیال هم
تعجب کرد.
2
آب دهنمو قورت دادم و گفتم-دانی؟تو....تو..نیروتو به دست آوردی؟شفا؟ دانیال-نیروی تو شفاست؟
داناتلو به هر دوی ما نگاهی انداخت و گفت-آره... همون موقع دینا رسید و با دیدن زخمی که دیگه روی پام نبود
جعبه از دستش افتاد.بهش اشاره زدم که بیاد پیشم. سلنا-از کی؟از چه موقع فهمیدی که نیروت شفاست؟

romangram.com | @romangram_com