#جادوی_چشم_آبی_پارت_110
لباسش صورتی بود و انا هم قرمز.بعد از خرید لباس رفتیم به سمت خونه.
فرداش تولدم بود و خیلی خیلی خوشحال بودم!
صبح بعد از خوردن صبحونه به بابا گفتم-بابا سالن حاضره؟بابا-البته و خیلی هم خوشگل تزئین شده.رفتم یه ماچ
گنده از گونه اش کردمو گفتم-ممنونم خیلی متشکر!بابا هم الکی دستشو روی صورتش کشیدو گفت-اه اه آبیاریم
کردی!!!خندیدمو به طرف اتاقم رفتم.جشن ساعت 6غروب بود و تا 31ادامه داشت.
رفتم یه خورده تکلیفمو حل کردم تا ساعت.30بعد از خوردن نهار به اتاق رفتم تا حاضر بشم.اول لباسمو پوشدم و
یه کفش که جلوش دوتا پاپیون گنده داشت رو پام کردم.
3
موهامو جلوی آینه شونه کردم و به حالت گل پشت سرم درست کردم.یه دسته از موهامو رو هم کج ریختم تو
صورتم.تاچ هم زدم رو سرم.لاک فسفریمو برداشتمو زدم به ناخن هام.بعد روش طرح پروانه کشیدم.تو آینه به
خودم نگاه کردم.خیلی خوشگل شده بوم!!!!یه ساعت نگاه کردم ااااااوف 1شده بود!کیفمو برداشتم و شنلمو پوشیدم و
رفتم پایین.
بابا و مامان داشتند با هم صحبت میکردند که با دیدن من تعجب کردند.مامان گفت-سلنا؟چه خوشگل شدی
تو!.!..بابا متفکرانه گفت-این که سلنا نیست!ما باید منتظر یه گوسفند که پشمالو زدن باشیم!!
اخمی کردم....دیگه این موضوع باید تموم میشد.سرفه ای کردمو گفتم-بابا دارم باهات جدی حرف میزنم.من دیگه
میرم تو ده سال.و دلم نمیخواد دیگه بهم بگی گوسفند.
بابا متعجب از این لحن من گفت-خیله خوب....باشه دیگه نمیگم!بابا و مامان منو رسوندند به سالن.بابا-مواظب
خودت باش.کیک رو هم براتون میاریم.موقعی که جشن تموم شد بگو تا بیایم دنبالت.سرمو تکون دادمو گفتم-
خیالت راحت.خداحافظاز ماشین پیاده شدم و داخل سالن شدم.خیلی قشنگ تزئین شده بود.
هنوز یه ربع به 6بود.جلوی درب ورودی وایستادم....کم کم بچه ها داشتند میومدند.کارتها رو گرفتم.جنی فر و انا
romangram.com | @romangram_com