#جادوی_چشم_آبی_پارت_111
هم اومدند.خیلی ناز شده بودند.وقتی منو دیدند با تعجب نگام کردند.یه دونه کوبوندم تو کله هر دوتاشونو گفتم-
خودمم گیجا!!به خودشون اومدند و گفتند-خیلی خوشگل شدی سلنا!
سلنا-بودم.!...چشم نداشتی ببینی.
جنی فر-ایش اصلا تعریف کردن به تو نیومده!!دیوید هم اومده بود.یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود و یه کراوات
قرمز زده بود.رنگ قرمز خیلی بهش میومد.بهش سلام دادم و اونم مثل بقیه با تعجب نگاهم کرد.
سلنا-باور کن خومم!خنده ای کرد و گفت-خیلی عوض شدی!بعد از یه مدت داناتلو و دانیال و دینا هم اومدن.رفتم
بغل دینا و تولدمو بهم تبریک گفت.
داناتلو هم اومد نزدیکمو گفت-امشب خیلی خوشگل شدی خانومی!از خانومی گفتنش لپ هام گل انداخت و یه
ممنونی گفتم .
رفتم به طرف سِن.میکروفون رو برداشتم و گفتم-سلام به تمامی دختر ها و پسر هایی که دعوت من رو به این جشن
قبول کردند.امیدوارم امشب به همتون خوش بگذره و حالا جشن رو بترکونین!
همه هورا میکشیدند...
دو تا میز بزگ و بلند دو تا دور سالن بود که روش پر از خوراکی های خوشمزه بود!یه موزیک ملایم هم پخش
میشد.رفتم پیش بچه ها،همه در حال صحبت کردن یا رقصیدن و خوردن خوراکی بودند.
داناتلو امشب یه شلوار کتان طوسی با کت همرنگش پوشیده بود با یه کراوات مشکی .
رفتم پیشش پشتش بودم یه پِـــــــــــــخ بلند گفت که بدبخت سکته کرد!!!داشت با دانیال حرف میزد که با جیغ
من محکم رفتم تو شکم دانیال!دانیال هم که شوکه شده بود عقب رفت محکم خورد به آنا!!! آنا هم پشتش به دانیال
بود که با کله رفت تو لیوان آبمیوه جنی فر.
یعنی اوضاعی شده بودا!!!!منم که مظلوم خیلی ریلکس رفتم. روی یه مبل نشستم!انگر نه انگار که چیزی شده.
کل صورت آنا قرمز شده بود به خاطر آبمیوه البالو!
romangram.com | @romangram_com