#جادوی_چشم_آبی_پارت_106
با بالش زدم تو سرش و گفتم-اصلا از خیر کادو گذشتم.
اونروز نهار رو با خده و شوخی خونه ی دایی خوردیم.
فردای اونروز توی مدرسه از جنی فر وانا بخاطر دیروز عذر خواهی کردم ه سرشون داد زدم. دیوید رو هم دیدم.و
سعی خودم رو کردم که باهاش خوب باشم! بعد از ظهر بعد از مدرسه با بابا و جنی فر و انا رفتیم خرید.
لئوناردو-اول از کجا شروع کنیم؟ جنی فر-اول بریم خوراکی ها رو سفارش بدیم.
یه چش غره به جنب فر رفتمو گفتم-نه اول میریم لباسامون رو میگیریم.
انا-بچه ها پس وسایل تزئینی چی میشه؟
لئوناردو-خوب خوب دعوا نکنین!!!اول کارت دعوت ها رو میگیرم ......بعد میریم وسایل رو تهیه کنیم....بعد لباس و
بعد هم خوراکی ها .....چطوره؟
همه با هم-خوبه.
کارت دعوتم رو خیلی دوست داشتم.صورتی رنگ بود و اگه بازش میکردی یه آهنگ تولدت مبارک میخوند و
داخلش هم باد مینوشتیم که بیان تولد من و کجا.
بعد رفتیم بادکنک و وسایل تزئینی جشن رو گرفتیم!
یه کیک سه طبقه هم سفارش دادیم و گفتیم که روی طبقه ی آخرش بنویسن سلنا تولدت مبارک! از کیکی فروشی
بیرون اومدیم.هوا تاریک شده بود و وقتی برای خرید لباس نداشتیم.
بابا-خوب دخترا مثل اینکه باید فردا برین برای خرید لباس امروز دیر میشه.کر کنم همتون گرسنه باشین نظرتون
چیه بریم یه پیتزا بخوریم؟
سلنا-وای آره من که دارم از گشنگی میمیرم!
رفتیم یه پیتزا فروشی و بعد از خوردن پیتزا آنا و جنی فر رو به خونشون رسوندیم. وسایل رو از توی ماشین
برداشتیم و رفتیم داخل خونه. مامان-سلام چرا انقدر دیر کردین؟وسایل ها رو گرفتین؟
romangram.com | @romangram_com