#جادوی_چشم_آبی_پارت_105
سلنا-باشه آشتی!!!داناتلو-خوب چی شد که یادی از ما کردی؟
سلنا-امروز تو مدرسه بدجوری اعصابم خورد شده اومدم باهات حرف بزنم! داناتلو-خوب تعریف کن بگو ببینم چی
شده؟ سلنا-خوب امروز یه دانش آموز جدید اومد تو کلاسمون.یه پسر بود،اسمش دیوید کارل بود.سر کلاس تاریخ
بودیم که من کنفرانس دادم دیدم این پسره هواسش به درس نیست ازش یه سوال پرسیدم که تو کنفرانس نگفته
بودم. و در کمال تعجب اون سوالو جواب داد.و سوال های سخت تری پرسیدیم و اون همه اونا رو جواب داد.و
آخرش هم یه لبخند به نشانه ی پیروزی زد. من همش حرص خوردم!!
داناتلو-سلنا؟؟این موضوعی نیست که بخوای بخواطرش خودتو اذیت کنی؟
0
سلنا-ولی من از حالا به بعد یه رقیب درسی دارم! داناتلو-خوب تو باید سعی کنی همیشه ممتاز باشی! اونقت دوباره
نفر اول میشی!
سلنا-ممنون از راهنماییت!!وای که چقدر اثر داشت.
داناتلو که دید دارم مسخرش میکنم شروع کرد به قلقلک دادن من. منم از شکم درد خودمو گرفته بودمو
میخندیدم!! سلنا-واییی.....دا..دانی بس کن ...تر..ترکیدم.
داناتلو-تا تو باشی دیگه منو مسخره نکنی! سلنا-خوب من فردا بعد از ظهر با بابا و دوستام میخوام برم برای تولدم
وسایل بگیرم.کارت دوت هم برات میفرستم میای دیگه؟ داناتلو-معلومه!حتما میام.
سلنا-آفرین!!دانیال و دینا هم هستن....ررررراستی این تولدم توش فقط بچه ها هستن بزرگترا نیست.
داناتلو-اولالا این خیلی عالیه....
سلنا-کلی مامان و بابا رو مجبور کردم تا بزارن!!! دانـــــــــــــی یه سوال بپرسم؟
داناتلو-منم که خر شدم بگو چی میخوای؟ قیافمو مظلوم کردمو گفتم-برام کادو چی میگیری؟؟؟
داناتلو-یه گوسفند ناز نازی.
romangram.com | @romangram_com