#جادوی_چشم_آبی_پارت_102
یه نگاه به درس انداختم آسون بود....درس درمورد
تاریخ چشم آبی ها بود...منم که همه چیرو میدونستم،ناسلامتی مامان و بابام تاریخ رو رقم زدند.
دستمو بردم بالا.
معلم-اوه خانوم لیبرا!بفرمایید اینجا و درس رو توضیح بدید.
همیشه من بهترین کنفرانس ها رو میدادم.
بچه ها هم خیلی دوست داشتن و با اشتیاق منتظر بودند تا من درس رو بدم.
اول از همه چد تا مطلب درمورد چرخه ی چشم ابی ها نوشتم.
بعد شروع به توضیح دادن کردم.از دانیکای بزرگ بگیر برو تا اخرین چشم ابی ها.....موقع توضیح دادن این دیوید
داشت منو نگاه میکرد.
8
اصلا هواسش به درس نبود.اهان بزار ازش یه سوال بپرسم!!!
سلنا-خوب بچه ها یه سوال میخوام از دانش اموز جدید بپرسم!خوب اقای کارل....شما میدونین که نیروی چشم ابی
ها چی بوده؟
دیوید-اشعه ی ماورا!
همه از جواب دیوید تعجب کرده بودند چون من درمورد اشعه ی ماورا حرفی نزده بودم!!!
سعی کردم تعجبم رو پنهان کنم!
سلنا-خوب یه سوال دیگه میپرسم!هجدهمین چشم ابی چه نام داشت و چگونه کشته شد؟
دیوید-تیفانی نام داشت و هیچ کس از قتل اون با خبر نیست!!!سلنا-روح چشم آبی ها و دانیکا در کدام سرزمین ارام
میگیرد؟دیوید-سرزمین بالای ابرها
لبخند زورکی زدم و گفتم-آفرین به شما بچه ها ایشون رو تشویق کنین!
romangram.com | @romangram_com