#ایسکا_پارت_98


- وحشی کوچولو می‌خوامت. بهم فحش بده. داد بزن! بزن تو صورتم! همین‌جوری وحشی باش. باشه عشقم؟

حالم از حرفاش به هم خورد. خاک‌برسر! با آرنجم محکم توی پهلوش کوبیدم تا ازم جدا بشه؛ اما باعث شد با صدای بلندتری بخنده.

- اه عزیزم! بزن فحش بده.

محکم‌تر به خودش فشارم داد. چه سیریشی بود. چشمام رو بستم. باید فکر می‌کردم.

دستاش که ناگهانی از دور شکمم باز شد، چشمام رو باز کردم و برگشتم سمتش تا ببینم چرا جدا شده که یهو امید رو دیدم. دست طرف رو گرفته و از پشت داره می‌پیچونه. با چشمای گرد شده بهشون نگاه کردم. نبض پیشونیش به‌شدت می‌زد. زیرلب زمزمه کرد:

- چه غلطی داشتی می‌کردی مرتیکه عو*ضی؟

مرده لبش رو از شدت درد گاز گرفت و با صدای لرزونی گفت:

- ببخشید! ببخشید...

امید نذاشت ادامه بده و به‌سمت خودش برش‌گردوند. با سرعت و قدرت خیلی زیادی مشتی حوالی صورتش کرد، جوری که طرف پخش زمین شد. همه با تعجب نگاهمون می‌کردن. دستام رو با بهت روی دهنم گذاشتم.

امید یه نفرو زد؟

رگ گردنش متورم شده بود. فریاد زد:

- حقشه که خونتو بریزم آشـغال عو*ضی.

چند نفر مرد قوی هیکل و کت‌وشلواری به‌سمت امید اومدن. نگهبانای کلاب بودن. یکیشون اومد دست امید رو بگیره که یه مرد دیگه از اون‌ور جمعیت به‌سمتشون اومد و گفت:

- دستتو بکش اون‌ور! مثل اینکه نمی‌دونی ایشون کین؟

مرد با اخم گفت:

- برای ما فرقی نمی‌کنه ایشون چه کسی هستن. قانون اینجا رو زیرپا گذاشتن و باید از اینجا برن بیرون.

همون مردی که از امید حمایت کرده بود، رفت نزدیک‌ترش و به سـینه‌ی اون مرد قوی‌هیکل کوبید و گفت:

- بهتره حواست به رفتارت باشه؛ چون ممکنه بدجور توبیخ بشی.

امید دستش رو روی شونه‌ی اون مرد گذاشت و به فارسی گفت:

- ولش کن امیر! من می‌خوام برم؛ ولی دست از سر اون خوک مـسـ*ـت برندار حسابی ازش زهر‌چشم بگیر.

romangram.com | @romangram_com