#ایسکا_پارت_93


همیشه وقتی ذهنم آشفته بود، سعی می‌کردم که به خودم برسم. رفتن به مهمونی هم مزید بر علت شد که حسابی روی خودم کار کنم. البته ترجیحاً این دفعه رو اسپرت تیپ زدم. نایت کلاب جای پیرهن بلند و پرنسسی نبود. آدم اونجا می‌رفت که دائماً بالا‌وپایین بپره و ورجه‌وورجه کنه. جوراب‌شلواری نسبتاً کلفت مشکی‌رنگی پام کرده بودم روشم یه دامن فوق‌العاده کوتاه و چسبون باز هم به رنگ مشکی پوشیدم جنسشم از چرم بود. یه نیم‌تنه‌ی مشکی هم تنم کردم که با شکم و سر شونه‌های سفید و شفافم تضاد زیادی داشت و هر چشمی رو خیره می‌کرد. حلقه‌ی نافمم پر از نگینای درخشان بود. یه پیرهن آستین کوتاه که اونم جنسش مثل دامنم چرمی بود روی نیم‌تنه‌م پوشیدم؛ اما زیپش رو نبستم و گذاشتم که شکمم معلوم باشه. موهای مشکی و لـختم هم که بیشتر شلاقیشون کرده بودم، محکم به حالت دم اسبی پشت‌سرم بستم. این‌قدر محکم بسته بودم که چشمام رو خمارتر از حد معمول نشون می‌داد. با اینکه خیلی بالا بسته بودمشون، بازم بلندی موهام تا کمرم می‌رسید. هیچ آرایشی نکردم فقط به چشمام رسیدم. یه خط چشم بلند و پهن با سایه‌ی سیاه. گذاشتم رنگ صورتم همون‌جور مهتابی‌رنگ بمونه. رنگ لبامم که نسبتاً صورتی روشن بود. می‌خواستم چشمام بیشتر از هر چیزی خودنمایی کنن برای همینم از زدن رژلب و کرم و چیزایی دیگه خودداری کردم.

وارد کلاب شدم. همه جا تاریک بود و فقط جاهای مخصوصی با پروژکتور روشن شده بود. قسمت بار هم با نورهای قرمز تزئین شده بود. خدمه‌ی اونجا همه دختر بودن با یه مینی جوب مشکی که به‌نظر من اگه نمی‌پوشیدن خیلی سنگین‌تر بودن. سقفشم سیاه بود و یه عالمه چراغای ریز و سفید توش کار شده بود. مثل یه شب پرستاره شده بود.

همه توی حلق هم رفته بودن. خب چه جایی بهتر از اینجا؟ مکان توپ و پرهیجان ولی در عین حال رمانتیک! انواع نوشیدنی، خدمه‌های خوشگل و جذاب، یه محیط آزاد!

صدای موسیقی راک هم که کل اونجا رو داشت تکون می‌داد. صدای دیوید رو بین اون همه صدا و هیاهو به‌سختی تشخیص دادم و به‌سمتش برگشتم.

- نیاز دختر کجایی تو؟ سه ساعته دارم صدات می‌زنم.

بهم نزدیک شد و روبه‌روم ایستاد. تیپ خودشم مثل همیشه اسپرت بود.

- بابا صدا اینجا خیلی زیاده. نشنیدم.

نگاهی به سر و وضعم انداخت و سوت کشداری زد.

- چه خوردنی شدی عـوضـی!

با مشت محکم به شونه‌ش زدم و هلش دادم. با خنده چپ‌چپ نگاهش کردم.

- خیلی هیـزی! باید به سوزان بگم حتماً!

خنده‌ی بلندی کرد و گفت:

- اون منو خوب می‌شناسه. می‌دونه که واسش جون میدم و همه حرفام شوخیه.

با هم به‌سمت جایی که سوزان و دوستش نشسته بودن رفتیم. سوزانم تیپ بدکی نزده بود. یه شلوارک جین کوتاه با یه تاپ زرشکی چسبون. با دیدنم لبخندی زد و از جاش بلند شد.

- وای نیاز خوش‌حالم که اومدی! وقتی دیوید گفت که تو هم میای خیلی ذوق کردم.

باهاش دست دادم و متقابلاً لبخند زدم.

- تولدت مبارک! امیدوارم در کنار این نامزد ناقص‌العقلت سال خوبی رو بگذرونی.

دیوید چپ‌چپ نگاهم کرد و سوزان با صدای بلندی خندید. روی مبل نشستم. دیوید هم نشست و دستش رو دور گردن سوزان انداخت. دوست سوزان هم که یه پسر تقریباً بیست‌وشش-هفت ساله بود. روبه‌رومون نشسته بود و فقط با لبخند نگاهم می‌کرد. سوزان رو کرد بهش و گفت:

- نیاز جان معرفی می‌کنم. ریک دوست بسیارخوب من. ریک این خانوم زیبا هم نیاز هستن. هم‌بازی بچگی دیوید.

با همون لبخند سرش رو تکون داد و زیرلب گفت:

romangram.com | @romangram_com