#ایسکا_پارت_91
با حرص به خودم خیره شدم. به چشمای قرمز و پر از خشمم! موهام رو کشیدم و با جیغ خفهای گفتم:
- الهی بمیری دخترهی ابله!
خودم رو روی تخت انداختم و سرم رو تو بالش فرو کردم. وای خدا! من چه غلطی کرده بودم؟ با چه رویی دیگه باید تو چشماش نگاه میکردم؟
من بیشعور اصلاً چرا لب به نوشیدنی زدم؟ دلم میخواست خودم رو خفه کنم. خیلیخیلی عصبی بودم. اون شب من رو رسوند خونه منم یه راست رفتم تو اتاق و خوابیدم؛ ولی حالا که بیدار شده بودم، همه چی عین یه فیلم از جلوی چشمام رد میشد.
آه! چقدر شرمآور!
بهش گفته بودم داغم میکنی؟ بهش پیشنهاد رقـ*ـص داده بودم؟ از همه بدتر! من با اون همه دبدبه و کبکه، با اون منم منم، پیشش گریه کردم؟
صدای گوشیم بلند شد و اعصاب منم خطخطیتر شد. این دیگه کیه اول صبحی؟ از کنار پاتختی گوشی رو چنگ زدم و جواب دادم:
- بله؟
صدای متعجب دیوید بلند شد.
- خواب بودی؟
نگاهی به ساعتم انداختم و با لحن پرخاشگری گفتم:
- ساعت هفت صبح زنگ زدی بهنظرت باید بیدار باشم؟
- بس کن دختر تو هر روز پنج یا شیش بیداری! برای همینم بهت زنگ زدم؛ چون میدونم برنامهت چیه.
- خیلهخب حالا. چیکار داری؟
- اوه اوه! امروز از اون روزاست که مثل سگ پاچهی طرف رو میگیری و پارهپوره میکنی!
- حدس خوبی زدی پس سعی نکن مزهپرونی کنی. حرفتو بگو.
خندهی کوتاهی کرد و گفت:
- عاشق این وحشی بازیاتم! وقتی آروم و مهربونی، دوست دارم اینقدر برم رو اعصابت که این شکلی بشی.
- از بس دیوونهای! مثل اینکه زنگ زدی چرتوپرت واسم ردیف کنی برای همینم باید قطع...
وسط حرفم پرید و تندتند گفت:
romangram.com | @romangram_com