#ایسکا_پارت_86
حرفش رو قطع کردم و با صدای نسبتاً بلندی گفتم:
- دلیلی نداره که بخوای با من درددل کنی. من فقط همکار توام نه کمتر نه بیشتر!
صدای زنگ، باعث شد که نگاه هردومون بهسمت آیفون بره. نیمنگاهی بهم انداخت که یه لحظه بهخاطر رفتار بیادبانهم شرمنده شدم. یعنی اگه صد تا فحش بهم میداد، یهو اینقدر خجالت زده نمیشدم.
بهسمت آیفون رفت.
وای خدا! من چرا این حرفا رو بهش زدم؟ این حرکت بچگانه چی بود که ازم سر زد؟
حس کردم مثل این کسایی که هرجومرج شخصیتی دارن شدم. واکنشام جدیداً و بهخصوص جلوی امید، خیلی متغیر شده بود.
- سرجات بشین. جک اومده.
نگاهم رو بهش دوختم. از سر و روم پشیمونی میبارید. روی مبل نشستم. دلم میخواست برم؛ اما روم نمیشد حرفی بزنم. در خونه باز شد و صدای جک سالن رو برداشت.
- یهو کجا غیبت زد؟ مگه قرار نبود منم برسونی؟ این رسم رفاقته آقا امید؟
امید نیمنگاهی بهم انداخت و بهآرومی گفت:
- بیا تو و دهنتو ببند. نیاز هم اینجاست.
جک سوت کشداری زد و بهمون نزدیک شد. وای خدا! این سیریش رو دیگه کجای دلم بذارم؟ با دیدنش، پشتچشمی نازک کردم و روم رو یه طرف دیگه کردم.
- بهبه ببین کی اینجاست! دوشیزه مشکات! از اولم معلوم بود که فقط روی آدمای خاص دست میذاری. پس واسه همین بود که ما رو تحویل نمیگرفتی.
قبل از اینکه بهش بتوپم، امید با اخمای درهم و لحن جدی و محکمی پرسید:
- منظورت چیه؟
وقتی قیافه امید اینجوری میشد، یعنی داره کمکم عصبی میشه برای همین جک لبخند گشادی زد و گفت:
- منظور خاصی نداشتم.
امید یه خرده بهش نزدیکتر شد و گفت:
- خوبه! همیشه سعی کن که منظور خاصی نداشته باشی.
جک آب دهنش رو قورت داد و سرش رو به نشونهی تفهیم تکون داد. امید اومد کنارم نشست و به جک هم گفت که بشینه.
romangram.com | @romangram_com