#ایسکا_پارت_78

با همون لبخند احمقانه‌ش نگاهم کرد و پرسید:

- و چرا تو این‌قدر عصبی هستی؟

چشمام رو توی کاسه چرخوندم و بی‌حوصله جواب دادم:

- عصبی نیستم فقط موندم تو چرا داری همچین سؤالای مزخرفی می‌پرسی؟ اون شرکت معروف چرا باید تو رو برای مصاحبه بفرسته؟

چشماش گرد شد و با تعجب پرسید:

- مگه من چمه؟

رک و صریح جواب دادم:

- در حد مصاحبه با همچین گروهی نیستی.

خداروشکر این‌دفعه بهش برخورد و اخماش توی هم فرو رفت.

- خانوم من پسر رئیس این مطبوعاتم، لطفاً درست صحبت کنید.

نیشخندی زدم و پای چپم رو روی پای راستم انداختم.

- هرکی می‌خوای باش. منم هرجوری که دلم بخواد صحبت می‌کنم. اگه سؤالاتت تموم شد بفرما بیرون!

- اصولاً باید روابط اجتماعی مدیر برنامه‌ها خوب باشه نمی‌دونم چرا تو رو برای این‌کار انتخاب کردن.

- اونش به تو ربطی نداره!

- می‌دونی که صدات داره ضبط میشه و می‌تونم به‌خاطر همین برخوردت آبروتو ببرم؟

همچنان خونسرد بودم.

- تو هم دلت می‌خواد خودتو باباتو مادام‌العمر بازنشسته کنم؟

خنده‌ی تمسخرآمیزی کرد و گفت:

- هه! تو؟

- نخیر! امیر مشکات. مطمئنم بابات به خوبی می‌شناستش!


romangram.com | @romangram_com