#ایسکا_پارت_77

- متاهلی؟

- نه!

لبخند خبیثی روی لبش نقش بست و با شوق زیر پوستی گفت:

- پس مجردی!

این‌بار اون لبخند خبیثانه روی لبای من نشست. ابروهام رو بالا انداختم.

- خیر!

این رو که گفتم، گیج نگاهم کرد. لبخندم به نیشخند تبدیل شد.

- دوست‌پسر دارم.

آهانی گفت و دوباره چیزی توی تبلت یادداشت کرد.

- تو و امید هردو ایرانی هستید. چطوری تونستید این‌قدر توی موسیقی پیشرفت کنید؟ توی ایران جلوتون رو نمی‌گرفتن؟

دستام رو به‌سـ*ـینه زدم.

- چرا باید جلومونو بگیرن؟

شونه هاش رو بالا انداخت.

- خب به هرحال اونجا ایرانه. مردم سنتی و مذهبی داره. بیشترم اهل خرافاتن و شنیدم برای کسایی که موسیقی کار می‌کنن، احترام زیادی قائل نیستن!

دوست نداشتم کسی در مورد کشورم این‌جوری حرف بزنه. این پسرک هم زیادی داشت روی اعصابم قدم می‌زد. با لحن تندی گفتم:

- بهتره که بدونی قبل از اینکه کشور تو بچه آمریکایی کشف بشه، ما ایرانیا برای خودمون سازهای منحصر به فرد داشتیم و زندگیمون رو با موسیقی می‌گذروندیم. بهتره بدونی که اکثراً دینمون اسلامه و خود اسلام با موسیقی همراهه. امام ما توی کاروان‌های مسافرتیش از دف استفاده می‌کرد. وقتی ما قرآن می‌خونیم، با آهنگ می خونیم. بهش میگن صوت! صوت هم مثل آواز هم لحن داره هم موسیقی. بهتره اطلاعاتتو بالا ببری و راجع‌به کشور من و مردمش درست صحبت کنی!

از آدمایی که بدون هیچ اطلاعاتی راجع‌به خاورمیانه این‌قدر با تحقیر صحبت می کردن، بدم میومد. همون‌جور که داشتم حرف می‌زدم، مشغول تایپ کردن بود و رفته‌رفته لبخندش عمیق‌تر می‌شد.

- چه جالب! چرا خانومای ایرانی خیلی خوشگلن؟

توی دلم احمقی نثارش کردم و بی‌تفاوت گفتم:

- نمی‌دونم برو از متخصصش بپرس.


romangram.com | @romangram_com