#ایسکا_پارت_63
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است
هوشنگ ابتهاج»
***
درحالیکه هندزفری توی گوشم بود و داشتم روی تردمیل با سرعت زیادی میدویدم، جواب صنم رو دادم:
- به... چه عجب یادی از رفتگان کردی صنم خانم!
- علیکمالسلام، درود، مرحبا، های، هلو، هی! چهجوری باید سلام کردن و یاد توی نفله بدم آخه؟
خندهی کوتاهی کردم.
- بیخودی تلاش نکن! تا من نخوام کاری رو انجام بدم، تو هم نمیتونی هیچکاری انجام بدی.
- هی! دست رو دلم نذار که از دست این سرتقبازیات خونه. خون! فقط بلدی من رو حرص بدی. من میدونم با این اخلاق گندت تا آخر عمر هیچکس نمیاد سراغت. بوی گند ترشیدگیت عالم رو برمیداره! ببین از کی این حرفا رو دارم بهت میگم.
- فکر کنم بزرگترین نگرانی تو توی این دنیای بزرگ، ترشیدگی من باشه.
- دقیقاً. ولی کیه که قدر بدونه؟ فکر کنم اگرم بمیرم، تو تازه شاید بعد یکی-دو سال یه سر بیای سرخاکم از بس بیمعرفتی!
- خب وقتی بمیری چه نیازی به من داری که مدام بیام سرخاکت؟ تو اون دنیا برو حالتو بکن. منتظر ما آدمای این طرفی نباش.
- خیلی بیشعوری! یه وقت از عبارتهایی مثل زبونم لال و خدایی نکرده و ایشالله صد سال زنده باشی، استفاده نکنیا! آخه ممکنه زبونت کهیر بزنه.
- مگه با گفتن من، تو میمیری و زنده میشی؟ همه باید منتظر مرگ باشیم تا بالاخره یه روز بیاد سراغمون! بهنظر من خیلیم جذاب و رمزگونهس. آدم وقتی میمیره، میره تو یه عالم جدید و درگیر تنوعات بیشتری میشه.
romangram.com | @romangram_com