#ایسکا_پارت_61

- آبیه هم مال من!

به حالت مصنوعی اخمام رو تو هم کردم و مشتی به شونه‌ش کوبیدم.

- داری قضیه رو ناموسی می‌کنی؟

ابروهاش رو بالا انداخت و بی‌خیال به جمعیت رو‌به‌رو نگاه کرد.

- آب دریا شوره، پرسپولیس...

ادامه‌ی حرفش رو خورد و خندید. این‌دفعه دیگه اخمام واقعی بود.

- هی‌هی‌هی آقا امید! حرف رو ادامه بده؛ چرا می‌ترسی بگی؟ لازمه اون عدد تاریخی رو بهت نشون بدم تا کفت ببره؟

دستش رو توی موهای صاف و پرش کشید و به صورت شونه‌وار مرتبشون کرد.

- شما پرسپولیسیا به این ننازید، می‌خواید به چی بنازید نیاز بانو؟

اومدم دهنم رو باز کنم تا جواب دندون‌شکنی نثارش کنم که دستم رو میون دستاش گرفت.

- بدو بیا! الان ماشینامون رو می‌گیرن!

نوبت ما بود که سوار شیم. من و امید به داخل هجوم بردیم و با سرعت سوار ماشینای درخواستیمون شدیم. دستی به رخش خوش‌رنگم کشیدم و رو به امید که با لبخند سرجاش نشسته بود و نظاره‌گره این صحنه بود، زبونم رو درآوردم و روم رو یه طرف دیگه کردم. نه! مثل اینکه این‌دفعه تونستم یه نفر رو از حالت غم و ماتم در بیارم. باید بیشتر روی خودم کار می‌کردم تا این توانایی رو پرورش بدم. شروع به حرکت کردیم. نمی‌خواستم به هیچ ماشینی بخورم و در کمال دقت از لای ماشین‌های مختلف که به طرز داغونی هدایت می‌شدن، لایی می‌کشیدم و ویراژ می‌دادم. تو حال خودم بودم که از پشت یه ماشین محکم بهم برخورد کرد. با عصبانیت برگشتم سمت طرف تا یه فحش نثارش کنم که دیدم امیده! جلوی زبونم رو گرفتم و واسش چشم‌غره رفتم اونم خونسرد شونه هاش‌ رو بالا انداخت و با یه لبخند مکش‌مرگ‌مایی فرمون رو پیچوند و از کنارم گذشت. لبام رو جمع کردم. حالا دیگه به من می‌زنی؟اونم عمداً؟ با سرعت رفتم و این دفعه من بودم که بهش زدم. با صدای بلندی خندیدم و رو بهش گفتم:

- زدی ضربتی، ضربتی نوش کن!

اونم خندید و سرش رو تکون داد. دندونای براق و سفید متضاد با چشماش، باعث شد که محوش بشم و محکم به یه ماشین دیگه برخورد کنم. پسر بچه‌ی داخل ماشین، بی‌توجه به من، موقعیتش رو درست کرد و به رانندگی روندنش ادامه داد.

بعد از کلی خوشی و بازی با همه‌ی وسایل موجود توی شهربازی، با هم رفتیم توی پارکینگ تا سوار ماشین بشیم. داشتم ماشین رو روشن می‌کردم که تو این حین نگاهم به دختر و پسر جوونی افتاد که سرنشین های ماشین قرمز رنگ رو به رومون بودن. هیجان و خواستن از تک تک حرکاتشون پیدا بود. این چیزا توی جایی مثل آمریکا خیلی عادی بود؛ اما نمی‌دونم چرا در کنار امید، این حالتشون در عین حالی که لبخند رو روی لبام آورد، گونه‌هام رو هم داغ کرد.

- چقدر خوبه که خودت باشی!

نگاهم رو از اون زوج گرفتم و به امید دوختم که با لبخند کوچکی روی لبش، بهم خیره بود.

- این گونه‌های شرابی‌رنگ، این شرم قشنگ دخترونه و ناب، این همه ظرافت، نشون میده که تو یه دختر ایرانی هستی. با همون درندگی و در عین حال معصومیت دلبرانه!

تپش قلبم زیاد از حد بلند بود. شنیدن این حرف‌ها از زبون امید، زیروروم کرد. دستم رو روی گونه‌ی داغ شده از شرمم گذاشتم و نگاهم رو ازش گرفتم.

دستی که گذاشته بودم روی گونه‌م، توی دست مردونه و بزرگش قفل شد. نوازش محبت‌آمیز این دست‌های مردونه، دخترونگیم رو به لرزه درآورد.


romangram.com | @romangram_com