#ایسکا_پارت_50

- ولی من اصلاً دلم نمی‌خواد ببینمشون!

تک‌خنده‌ی جذابی کرد و گفت:

- فقط معرفیت می‌کنم. تو هم بعدش می‌تونی فرار کنی بری پیش رفقات!

ناچار همراهش رفتم. به‌سمت ضلع شرقی سالن رفتیم. رو به پنج-شیش نفر خانم و آقایی که نشسته بودن و داشتن حرف می‌زدن، کرد و گفت:

- اینم از نیاز دختر خوشگلم!

از جاشون بلند شدن. یکی از آقایون که تقریباً بهش می‌خورد که چند سالی از خود پدر، بزرگ‌تر باشه گفت:

- زیبایی شرقی تو بی‌نظیره! بی‌شک تو فاتح دل‌ مردای آمریکایی هستی!

نیشخندی زدم و مستأصل به پدر خیره شدم. معلوم بود بهزور خودش رو نگه داشته تا نخنده! آخه معلوم بود طرف داره دروغ به هم می‌بافه! توی آمریکا از هر قشری و از هر قیافه‌ای دختر ریخته بود. البته جذابیت دخترای آمریکایی هم غیرقابل انکار بود. اجباراً با همه دست دادم و چشمک ریزی به معنی اینکه کار من دیگه تموم شده، برای پدر زدم و سریع ازشون جدا شدم.

هنوز یکی-دو قدم برنداشته بودم که شخصی به‌سرعت به‌سمتم اومد، بغلم کرد و توی هوا چرخوندم. از این حرکت ناگهانیش، قلبم از جا کنده شد و ناخواسته به کتش چنگ زدم. صدای خوشحالش زمانی که داشت می‌چرخوندم، فهموندم که این مرد دیوونه دیویده!

- چه خوشگل شدی! وای نیاز این تویی؟

روی زمین گذاشتم و این‌دفعه خیره به صورتم شد. نگاه پر از هیجانش، شور رو به وجودم سرازیر می‌کرد. درحالی‌که داشتم یقه‌ی لباسم رو که خراب شده بود درست می‌کردم، با خنده گفتم:

- چرا مثل آدم به‌سمتم نمیای؟ نزدیک بود سکته کنم روانی!

دستش رو به‌سمت موهام برد و بهمشون ریخت. لبخند گشادی زد و گفت:

- آخه خیلی ناز شدی! نتونستم احساساتمو کنترل بکنم.

با حرص دستش رو پس زدم و همون‌جور که موهام رو مرتب می‌کردم گفتم:

- هیچ چیزت به آدمیزاد نرفته! نمی‌خوای این عادتتو ترک کنی؟ از وقتی یادمه تو هر یه دقیقه میومدی موهامو بهم می‌ریختی و گورتو گم می‌کردی.

شونه‌هاش رو بالا انداخت و بی‌قید گفت:

- همینه که هست. دلم می‌خواد! موهات خیلی نرمه خوشم میاد بهمشون بریزم.

اومدم مشت گره کردم رو محکم به قفسه‌ی سـ*ـینه‌ش بکوبونم که صدای دختری باعث شد نگاه هردومون به‌سمتش بره.

- دیوید؟


romangram.com | @romangram_com