#ایسکا_پارت_45

آهنگ عوض شد و رمانتیک‌تر شد. توی آغوشش کشیده شدم.

- افتخار رقـ*ـص با این پیرمرد رو میدی؟

مثل خودش مصنوعی خندیدم و گونه‌ش رو بوسیدم.

- پیرمرد؟ خودتم می‌دونی که داری شکسته نفسی می‌کنی.

دستاش رو دور کمرم محکم‌تر حلقه کرد. دستای من هم دور گردنش محکم‌تر شد.

- وقتی بغلت می‌کنم، ظرافت و نازکی کمرت منو یاد ناز بانو میندازه! لطافتت از برگ گل بیشتره. درست مثل مادرت.

توی چشمای قهوه‌ای و سوزانش خیره شدم.

- چشمامم به شما رفته. دقیقاً هم‌رنگ و هم‌اندازه!

چشمام رو بوسید و به آسمون عروج کردم.

- از این چشما پاکی می‌باره.

با صداقت و از ته دل گفتم:

- درست مثل چشمای خودت!

خندید و توی بغلش چرخوندم.

- وقتی این‌جوری شیرین زبونی می‌کنی، دوست دارم یه لقمه‌ی چپت کنم وروجک!

سرم رو روی سـ*ـینه‌ش گذاشتم و چشمام رو بستم.

- هرکاری دوست داری بکن پدر جان... جای من همیشه توی آغوشت امنه.

صورتم رو توی دستاش گرفت و مستقیم به چشمام خیره شد.

- اینو همیشه یادت باشه دخترم. بودن و وجود تو، تنها دلیل زندگی منه!

در برابر این همه احساس چی می‌تونستم بگم؟ چه عکس‌العملی می‌تونستم داشته باشم؟ در مقابل عشق بی‌انتهای پدرم، زبونم بسته شد. برای هزارمین بار توی دلم فقط یه جمله رو گفتم:

- خدایا شکرت!


romangram.com | @romangram_com