#ایسکا_پارت_43



- به‌نظر منم بهتره بیشتر تمرین کنی. امروز برعکس همیشه قدر نبودی!

جک چشمکی زد و گفت:

- نگران نباش. حلش می کنم استاد.

امید دستی به شونه‌ش زد و به من اشاره کرد که راه بیفتم. یه قدم عقب‌تر از من راه می‌رفت. بعد از چند لحظه صدای بمش به گوشم خورد.

- این همه جدیت فقط توی محیط کاره؟

همون‌جور که به مسیر روبه‌روم نگاه می‌کردم، جوابش رو دادم:

- چطور؟

خنده‌ی جذابش رو هم ندیده می‌تونستم تشخیص بدم.

- از دادن جواب فرار نکن!

ایستادم و به‌سمتش برگشتم. همه‌ اعتماد به نفسم رو توی نگاهم ریختم. هرجوری که بود باید اقتدار خاصم رو به امید رضایی هم نشون می‌دادم. اون‌قدر تیز نگاهش کردم که مطمئنم برای چند ثانیه مسخ نگاهم شد.

- آقای رضایی من هیچ‌وقت از هیچ چیزی فرار نکردم و نمی‌کنم! لطفاً اینو برای همیشه یادتون باشه!

دستاش رو توی جیب‌های شلوارش فرو کرد و همون‌جور که خیره چشم‌های سرکشم بود، در جواب حرفم گفت:

- دلیل این عکس‌العمل تند چیه؟

دیگه شک نداشتم که تحت‌تأثیر جدیتم قرار گرفته برای همین با خیالی راحت، روی پاشنه‌ی پا چرخیدم و به راه رفتن ادامه دادم. صدای پاشنه‌های بلندم توی سالن می‌پیچید و غرق قدرتم می‌کرد.

- دلیلش به خودم ربط داره!

***

وارد خونه که شدم، صدای آهنگ لاو استوری سراسر محیط رو پر کرده بود و خبری هم از خدمه نبود! فضای تاریک و پر از شمع، علاوه بر اینکه یه صحنه‌ی رمانتیک رو رقم زده بود، پر از غم و حسرت هم بود!

- برگشتی نمازم؟

رو کردم به پدر که داشت از راه پله پایین میومد. کت‌وشلوار خوش دوختش، بدجوری توی هیکل مردونه‌ش دلبری می‌کرد. لبخند خسته‌ای زدم.


romangram.com | @romangram_com