#ایسکا_پارت_42
- خب بچهها دیگه تمومه. خسته نباشید!
یکی از پسرا به نام ادوارد که نوازندهی ترومپت بود، به شوخی و کنایه گفت:
- امید یه خرده بیشتر کار کن. خیلی کم بود تمرینمون! ما به تمرینای طولانیتری احتیاج داریم!
امید با خستگی خودش رو روی صندلی کنار من انداخت و تکخندهی کوتاهی کرد.
- در اون که باید بیشتر تمرین کنید، هیچ شکی نیست. اگه میخواید در سطح بین المللی پذیرفته شیم، پنج ساعت که سهله باید ۲۴ ساعته تمرین کنیم.
یکی از دخترا به نام ویتنی با قیافهی مصممی از جاش بلند شد.
- من که پایهم! حاضرم امشب تا صبح توی این سالن بشینم و تمرین کنم.
نیمنگاهی به امید انداختم. چشماش از شدت تحسین برق زد. لبخند پرمهری زد و گفت:
- عزیزم اگه طبق برنامهریزی من پیش برید، مطمئن باش که فوق حرفهای میشید. همین پنج ساعت فعلاً کافیه.
جک دوست صمیمی امید که حدوداً هم سن و سال خودش بود، اومد روبهرومون ایستاد. رو به من که تا اون موقع فقط نظارهگر بودم و حرفی نمیزدم، کرد و پرسید:
- خسته که نشدی؟
لبخندش ۱۸۰ درجه با لبخند منحصر به فرد امید فرق داشت. اون حس شیرین درونی از بین رفت و همین باعث شد قیافهم خشکتر شه. دلم نمیخواست جوابش رو بدم؛ چون نگاهش زیاد جالب نبود. به امید نگاهی انداختم و گفتم:
- خسته نباشید.
امید نگاهی به جک و نگاهی به من انداخت. با همون لحن محکم؛ ولی در عین حال مهربونش گفت:
- نیستم! من هیچوقت از موسیقی و کار کردن با این بچهها خسته نمیشم. مطمئنم که توهم لـ*ـذت بردی و خسته نشدی.
خوشم اومد. میدونست که منم مثل خودش خسته نمیشم. نرفته بودم توی کاری که خستگیش برام معنا داشته باشه. جک هم کنارمون نشست.سرش رو کنار صورتم آورد و با پررویی گفت:
- نیاز منم اینجا هستما. چرا جواب منو نمیدی دختر؟
بیشتر توی صندلی فرو رفتم و با بیمیلی جوابش رو دادم.
- حرفی ندارم که بزنم!
جک رو کرد بهسمت امید که با لبخند عمیقی نظارهگر این صحنه بود.
romangram.com | @romangram_com