#ایسکا_پارت_4


- آخه اینی که شماها می‌گین عشق نیست الاغ. اگه یارو واقعاً عاشقت باشه، هر چقدرم که پسش بزنی، باید بیاد طرفت و خودخواه باشه واسه به دست آوردنت. قصد ازدواج نداشته باشه؛ اما با دیدن تو به این فکر بیفته، نه اینکه قصد ازدواج داشته باشه و بعد بیاد تو رو از بین چندتا دختر گزینش کنه. تو بشی آرامش وجودش و آرامش رو فقط تو چشمای تو ببینه، نه اینکه دنبال آرامش باشه و تو بشی وسیله‌ای برای رسیدن به این حس و اگرم یه روزی نتونی به آرامش برسونیش، ولت کنه و بره سراغ کس دیگه‌ای.

آهی کشید و با لب‌ولوچه‌ای آویزون گفت:

- خب این‌جوری منم باید مثل تو بترشم که.

چپ‌چپ نگاهش کردم و گفتم:

- به نظر من حداقل این‌جوری با شادی زندگی می‌کنی. چقدر عجله داری! ما تازه 25 سالمونه و هنوز جا داریم.

موهای کوتاه مشکیش رو با دست مرتب کرد و با همون لب‌ولوچه‌ی آویزون بامزه‌ش گفت:

- چی بگم والا. خودمم بین درست و غلط این چیزا موندم. حرفای توام منطقیه.

آهی کشیدم و گفتم:

- مثل مادرامون اشتباه نکن. نذار آخر عمری فقط برات یه مشت چین‌وچروک و حسرت باقی بمونه.

- اکثر مادرای ایرانی این شکلین واقعاً. خودشون رو فدای شوهر و بچه‌شون می‌کنن و آخرشم همه میگن وظیفه‌ش بوده.

- دقیقاً. ما دیگه نباید اون اشتباهات رو تکرار کنیم.

سکوتی بینمون برقرار شد و دیگه چیزی دراین‌باره نگفتیم. پشت چراغ‌قرمز ایستادم. ساعت هشت شب بود و خیابونا از جنب‌وجوش تمام‌نشدنی مردم، شلوغ بود.

سوت کش‌دار صنم، باعث شد که با کنجکاوی به او نگاه کنم. با دهن باز و چشمایی که انگار توش چلچراغ روشن شده، داشت مردی که توی یه فراری مشکی نشسته بود رو درسته قورت می‌داد. به اون مرد نگاه کردم، ابروهای گره‌خورده‌ش و صورت و پرستیژ جذابش، هر کسی رو به‌راحتی جذب می‌کرد.

نیشخندی زدم و رو به صنم کردم و گفتم:

- گاله رو ببند الان توش مگس میره. اون‌همه حرف فمنیستی که چند دقیقه قبل زدیم، کشک بود؟

همون‌جور که داشت سر جاش وول می‌خورد و سعی می‌کرد که همه‌ی زوایای اون مرد فراری‌سوار رو بررسی کنه، گفت:

- بابا این فرق می‌کنه. تو رو خدا یه نگاه دیگه بهش بنداز، کلاس از سروروش می‌باره. وای! چقدر قیافه‌ش آشناست! فکر کنم که مدلی چیزی باشه.

دوباره به‌ اطراف نگاه کردم، از اون مردا بود که هرکسی می‌دیدش توی دلش کش‌دار می‌گفت «جون». واقعاً شبیه مدلا بود و البته برای منم قیافه‌ش یه‌خرده آشنا بود. شاید اگه از فاصله‌ی نزدیک‌تری می‌دیدمش، می‌تونستم تشخیص بدم که دقیقاً کیه. شاید هم یه مدل بود. شونه‌ای بالا انداختم و توی دلم یه به تو چه‌ای نثار خودم کردم.

چراغ سبز شد و حرکت کردم. هم‌زمان جیغ صنم دراومد و گفت:

- یواش‌تر. کاشکی با خودش حرکت می‌کردی! آدم از دیدنش سیر نمیشه.

romangram.com | @romangram_com