#ایسکا_پارت_39
- اسمتون؟
خشکتر از خودش جواب دادم:
- مشکات هستم!
رنگ نگاهش عوض شد و از جاش برخاست. لبخند عریضی میون لبهای نازک و صورتیرنگش جا خشک کرد.
- خیلی خوش اومدید خانم مشکات. ایکاش زودتر خودتون رو معرفی میکردید.
چقدر از آدمای پاچهخوار و بیصفت بدم میومد. سرم رو تکون دادم و با همون لحن قبلیم پرسیدم:
- میتونم برم پیششون؟
- اوه بله البته! لطفاً بذارید بهشون خبر بدم.
منتظر شدم تا بهش زنگ بزنه. محو دور و اطرافم شدم. محل کارشم مثل خودش آرامش خاصی رو وارد تکتک سلولهای آدم میکرد. امید رضایی واقعاً کی بود؟ چرا همه چیزش بهنظر من آرامبخش و عجیب میومد؟
با صدای منشی به خودم اومدم.
-بفرمایید خانم. منتظر شما هستن.
بهسمت اتاقش راهنماییم کرد. دری زدم و بعد از اینکه صدای بمش رو شنیدم، وارد شدم.
با دیدن من از جاش بلند شد و بهسمتم اومد. نه به دکور اتاق توجه کردم و نه به تیپ و قیافه ش! نیاز پشتدر با نیاز داخل اتاق فرق میکرد. باید خودی نشون میدادم و میفهمید که اون دختر منگ سری قبل، نیاز اصلی نیست. با اعتماد به نفس و جدی توی آسمون شبرنگش زل زدم. زبون فارسیش هم نتونست منو تحتتأثیر قرار بده.
- خیلی خوش اومدی نیاز عزیز.
محکم به هم دست دادیم و در جواب حرفش به تکون دادن سر اکتفا کردم. بدون اینکه تعارفی بکنه، خودم رفتم روی مبل نشستم و بلافاصله شروع کردم.
- شما همه ی شرایطتون رو گفتید. حالا نوبت منه که شیوهی کارم رو بهتون بگم!
پاهامو روی هم انداختم و بهش خیره شدم. بدون دستپاچگی! بدون اضطراب! بدون هیجان! دستاش رو توی جیبش فرو کرد. همونجور که داشت میومد سمتم گفت:
- خوبه. بگو میشنوم.
منتظر بودم که بره پشت میزش بشینه؛ اما روبهروم اومد و روی مبل نشست و مردونه پاهاش رو روی هم انداخت. با خونسردی شروع به حرف زدن کردم.
- این گروه تازه شروع به فعالیت کرده و هنوز یه جورایی زیاد جهانی نشده. فعلاً چون فقط اسم شما روی اینکاره مردم مشتاق هستن که کارای این گروه رو بشنون. اول از هر چیزی باید به فکر کلاس کاری خودتون باشید و فقط تأکید میکنم، فقط از افراد حرفهای و مشهور توی گروهتون استفاده کنید. البته مشهور و کار بلد!
romangram.com | @romangram_com