#ایسکا_پارت_38
یکی از خدمتکارا برام قهوه ریخت. اشاره کردم که کنار بره و بذاره خودم کارم رو انجام بدم. پدر همونجور که با لبخند نگاهم میکرد، مشغول خوردن صبحانهش بود.
- کی میری ببینیش؟
بعد از اون ملاقات عجیبی و غریب، ناخودآگاه نسبت به اون مرد گارد گرفته بودم. وقتی پدر این سؤال رو ازم پرسید، تند و سریع جواب دادم:
- نمیرم ببینمش برای کار دارم میرم پیشش!
تکخندهی جذابی کرد و من محو این همه جذابیت مرد ۵۸ سالهی روبهروم شدم. این همه جذابیت مردونه، دل هر زنی، توی هر سن و سالی رو بدون شک میلرزوند.
- حرفم رو اصلاح میکنم. کی برای کار میری پیشش خانم بداخلاق؟
کمی شکر توی فنجونم ریختم و شروع به هم زدنش کردم. انقدر استرس داشتم و بلاتکلیف بودم که نمیتونستم در مقابل پدر لبخند بزنم و نرمال برخورد کنم. اعصابم از دست خودم خورد. میترسیدم دوباره با دیدنش وا بدم. بیحوصله گفتم:
- سر ساعت هشت اونجام.
سرش رو تکون داد و از جاش بلند شد. بهسمتم اومد و گونهم رو با مهر بوسید.
- برات آرزوی موفقیت میکنم نمازم.
همیشه در مقابل محبت زیادش کم میاوردم. اخمام از بین رفت و با همهی وجودم لبخند زدم. با لحن آرومی گفتم:
- عاشقتونم و مطمئنم که امروزم مثل همیشه توی سمینار حرف اول رو میزنید.
چشمکی زد و با لحن مطمئنی گفت:
- شک نکن عزیزم. باخت توی کار من نیست!
بعد از اینکه صبحانهم رو تموم کردم، رفتم توی اتاقم تا آماده شم. شلوار پارچهای کرمی با کت زنونه و رسمی همرنگش رو تنم کردم. موهای بلند و بلوندم هم پشت سرم دم اسبی بستم و آرایش کمی که فقط صورتم رو از بیرنگی در بیاره، کردم. توی آینه به چشمای کشیدهم نگاه کردم و گفتم:
- وای به حالت نیاز! وای به حالت اگه بخوای جلوش مثل اون دفعه رفتار کنی! اون سری بار اولت بود برای همین توبیخت نمیکنم؛ اما اگه بخوای اینبارم مثل این ندید بدیدا جلوش وا بدی، تنبیه بدی برات در نظر میگیرم. فهمیدی؟
خشکتر به خودم خیره شدم و بعد از اینکه این جملات و مفاهیمشون رو توی ذهنم تثبیت کردم، کیف دستیم رو از روی میز برداشتم و از اتاق بیرون زدم.
دفتر کار بزرگ و مجلل ولی در عین حال سنتی و هنریش، سلیقه ی خاص صاحبش رو نشون می داد. به منشی که پشت یه میز بزرگ نشسته بود و داشت کار تایپ رو انجام می داد، به انگلیسی گفتم:
- با جناب رضایی قرار دارم.
چشمای آبی کمرنگش رو بهم دوخت و خشک پرسید:
romangram.com | @romangram_com