#ایسکا_پارت_37
- همهی شرایط رو جک بهت گفته، لازمه که تکرار کنم؟
برعکس همیشه مبهوت شدم. مبهوت این تغییر ناگهانی و بیمورد.
- نه.
سرش رو تکون داد و از جاش برخاست.
- خوبه. فردا بیا دفترم که کارا رو با هم بررسی کنیم.
از دهنم پرید.
- کی؟
- هر چه زودتر بهتر. باید بتونیم گروه رو از این حالت بینظم خارج کنیم.
چرا دیگه لبخند نمیزد؟ چرا میخواست بره؟
- بهتره من برم. بچهها توی سالن منتظرن.
منفعلبودنم روی مخم بود. نمیدونم چم شده بود. بهسختی سعی کردم که از اون حالت مسخشده و مسخرهم خارج بشم. نگاه تیزم رو توی چشماش فرو کردم.
- فکر نمیکنید که این کارتون بیاحترامی به منه جناب؟ اگه عجله داشتید، از همون اول این قرارو نمیذاشتید.
نیمنگاهی بهم انداخت و دوباره لبخند زد و من شاید بازهم داشتم نرم میشدم. چرا همهی امیال و حرکاتم به جزءجزء رفتار این مرد متصل شده بود؟
- قصدم این نبود که بهتون بیاحترامی کنم. فقط میخواستم که یه دیدار کوتاه با شما داشته باشم، گفتم شاید حرفی یا درخواستی داشته باشی؛ اما انگار با همهچیز موافقی و مشکلی نداری. برنامهها رو جک بهت داده. میدونی که چقدر سرم شلوغه این چند وقت...
آرامش توی کلامش، بهراحتی تمام خشمم رو از بین برد. متعجب بودم از اینکه انقدر زود تحت تأثیرش قرار میگرفتم و بهراحتی صداقت کلامش رو قبول میکردم و میفهمیدم. سرم رو تکون دادم. خداحافظی کرد و رفت.
مات به مبل روبهرو خیره شدم، مبلی که چند لحظهی قبلش، مردی روش نشسته بود که به یکباره همهی وجودم رو به آتیش کشید، آتیشی که از سردرگمی و حیرت پرم کرد. محبت چشماش، صداقت کلامش و حتی خشونت هر چند کوتاهش، از اون برام یه مردی ساخت که تا حالا مانندش رو جایی ندیده بودم.
آهم رو بیرون دادم و به پشتی مبلم تکیه دادم. نو*شیدنی سرخ داخل جـامم رو یه نفس سر کشیدم.
***
romangram.com | @romangram_com