#ایسکا_پارت_32


دو ساعتی می‌شد که از نمایشگاه برگشته بودم و داشتم طناب می‌زدم. صدای آیفون باعث شد که دست از ورزش‌کردن بکشم. چون توی حیاط بودم، ترجیح دادم که مستقیماً برم در و باز کنم. پیام بود. در و باز گذاشتم و سر جام برگشتم.

در همون حین هم گفتم:

- بیا تو.

داخل شد و در و پشت‌سرش بست.

- سلام عرض شد نیاز بانو.

طناب رو از روی میز برداشتم. نیم‌نگاهی به تیپ همیشه اسپورتش انداختم و گفتم:

- علیکم. مطمئنی به همین راحتیا دیگه مجوز کار بهش نمیدن؟

روی صندلی ولو شد و پاهاش رو روی هم انداخت.

- حداقل یکی-دو سالی کارش گیره.

شروع به دوباره طناب‌زدن کردم و همون‌جور گفتم:

- حسابی بدنامش کن و نذار حتی برای تی‌کشی توی داروخونه‌ای استخدامش کنن.

تک‌خنده‌ی خبیثانه‌ای کرد و سیبی رو که از روی میز برداشته بود، گاز زد.

- نگران اون بی‌خاصیت نباش. فعلاً هیچ غلطی نمی‌تونه بکنه. چی کارت کرده که این‌قدر ازش نفرت داری؟ اصولاً زیاد کاری به کسی نداری، مگر اینکه طرف حسابی روی مخت رژه رفته باشه.

- تو به اونش کاری نداشته باش.

یه گاز دیگه به سیبش زد و گفت:

- خب جایزه‌ی من چی میشه؟ کار بزرگی برات کردم.

- چقدر می‌خوای؟

خندید و سرش رو تکون داد. با همون خنده‌ش سرتاپای ورزشی پوشیده‌م رو از نظر گذروند و گفت:

- جوجه مایه‌دارو نیگا. خجالت بکش نیاز. خیر سرم از بچگی باهات هم‌بازی بودم، حالا بیام ازت پول بگیرم؟

- خب حقته. هر قدر که بخوای، بهت میدم.

romangram.com | @romangram_com