#ایسکا_پارت_27
دوباره نگاهم رو به دریا دوختم. ایکاش منم مثل این دختر میتونستم همهچیو ساده بگیرم و با دیدن هر چیزی اینقدر توی فکر فرو نمیرفتم!
- دست شما درد نکنه؛ ولی ایکاش کمالات دیگهی همنشینت بیشتر درت اثر میکرد!
نیشگون محکمی از بازوم گرفت که از شدت درد اخمام توی هم رفت؛ ولی صدام درنیومد. به وحشیبازیهای یهوییش عادت داشتم.
- یهجوری به این دریا زل زدی که هر کی ندونه فکر میکنه که چقدر احساساتی و لطیف هستی! جمع کن بساطتو بابا. الان همه فکر میکنن شکست عشقی خوردی. این چه ژستیه برای خودت گرفتی؟
نیشخندی کنج لبم نشست. صمیمیترین دوستم هم هنوز نتونسته بود به احوالات درونیم پی ببره. به من میگفت بیاحساس و خشنی؛ درصورتیکه درونم پر بود از...
البته شاید هم حق داشت. از کجا میخواست از ظاهرم پی به درونم ببره؟ از کجا میخواست نیازی رو بشناسه که هیچوقت بازیکردن نقش خودش رو بلد نبود؟
نگاهش کردم و با خونسردی پرسیدم:
- دقیقاً منظورت از ژست چیه؟ چی کار کنم؟ بلند شم واسهت تنبک بزنم؟
با مکث نگاهم کرد. انگار میخواست یه کاری کنه و داشت پیش خودش دو-دوتا چهارتا میکرد. منم داشتم نگاهش میکردم که یهو از جاش بلند شد و همراه با خودش دست من رو هم کشید.
- نخیر لازم نیست که هنرنمایی کنی. بیا بریم آببازی.
در اینکه کلاً مخش پارهسنگ برداشته بود، شکی نداشتم. توی این هوا میخواست بریم آببازی کنیم؟
با چشمای گشادشده از تعجب، گفتم:
- آخه تو عقل توی کلته؟ توی این سرما بریم داخل آب؟
خبیثانه خندید و عقبعقب بهسمت آب رفت.
- از نیاز مشکات بعیده از این حرفای سوسولی بزنه. بیا دیگه نیاز، نهایتاً آخرش سیـنهپهلو میکنیم و میمیریم، بالاخره هم که باید بمیریم؛ پس لذتو به خودت حروم نکن. زودباش بیا.
با شنیدن حرف و حالت بامزهش لبخند روی لبام اومد. کودکانههاش رو دوست داشتم. دنبالش روانه شدم و نرمنرمک به داخل آب رفتم.
مشتی آب به سروصورتم پاشیده شد. کل وجودم بیشتر یخ بست. ناخواسته جیغم بلند شد و دنبال این صنم ورپریده افتادم. اونم بلندتر جیغ زد و خندید. من هم خندهم گرفته بود و هم داشتم بهخاطر سرما میمردم.
توی آب دنبال هم میدویدیم و همدیگه رو خیس میکردیم. صنم داشت میدوید که پاش گیر کرد و با کله توی آب فرو رفت. اینقدر بامزه لیز خورد که من دلم رو گرفتم و از شدت خنده روی شنها نشستم. بهزور از جاش بلند شد و بهسمتم برگشت. از شدت خنده و سرما بریدهبریده حرف میزد.
- گوساله به جای اینکه بخندی بیا کمکم کن.
لب ساحل نشستیم. نفسنفس میزدیم و به شدت میلرزیدیم. سرتاپامون خیس شده بود. آببینی صنم روون شده بود و هی دماغش رو بالا میکشید.
romangram.com | @romangram_com