#ایسکا_پارت_14
- اذیت نکن بابا. خودت که میدونی جونم به تابلوهام بستهست.
- بله، میشناسمت. حتی اگه یه ریال هم پول نداشته باشی، از تابلوهات نمیگذری.
خندهم به لبخند عمیقی تبدیل شد. اگه حمایتهای بیدریغ این مرد نبود، من هیچوقت نمیتونستم چنین جایگاهی رو به دست بیارم.
با لحن پر مهری گفتم:
- خوشبختی من اینجاست که هیچوقت هیچ کمبودی نداشتم و شما برای من همهچی گذاشتی، پول، عشق، عاطفه. همهچی برام بودی، مادر، پدر، برادر. روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم که منو اینقدر خوشبخت آفریده. با دنیا عوضت نمیکنم.
میدونستم که حرفام باعث شده که آرامش خیلی زیادی به قلبش سرازیر شه، نفس عمیقش این حس رو نشون میداد.
- تمام امیدم به دو هفتهی دیگهس که دختر کوچولومو توی بغلم فشار بدم. منتظرتم بابا، اگه میتونی کاراتو انجام بده و زودتر بیا و اگه مشکلیم برای پرواز داشتی، بهم خبر بده، کارا رو درست میکنم.
بعد از کلی حرفزدن پدر-دخترونه، به اتاق رفتم تا لباسام رو عوض کنم. مثل همیشه لباسای رسمی و اتوزدهی مارکم رو پوشیدم و توی آینه قبل از رفتن به خودم خیره شدم و حرفهایی رو با خودم تکرار کردم که ذکر دائمی زندگیم شده بود.
جدی باش تا جدی بگیرنت.
نرم که باشی به جای گاو میدوشنت.
آدمای اطرافت خیلی وقته که رسم آدمیت رو کنار گذاشتن، توام زبون اهلی رو کنار بذار.
خودت نباش که خود واقعیت خریدار نداره.
نذار خود واقعیت رو بشناسن.
قدر نمیدونن ارزش بالای خوببودن رو، زنبودن رو، رحیمبودن رو.
باید مرد باشی. مردها رو هم میکوبونن دیگه چه برسه توی جایی که تو رو ضعیفه میخونن!
بسمالله بگو و برو.
رحیم برای خداست و انسانها، توی این دنیا کاربردی نداره.
بسماللهالرحمنالرحیم.
***
از ماشین پیاده شدم و سوییچ رو به نگهبان دادم تا ماشین رو به پارکینگ ببره. یهراست بهسمت نمایشگاه رفتم و وقتی داخل شدم، مثل همیشه نگاههای خیره و مشتاق رو روی خودم حس کردم و بیتوجه ازشون گذشتم. به اتاقی که فقط متعلق به من بود رفتم. کیفم رو روی میز گذاشتم و توی آینه لباسام رو مرتب کردم و بیرون زدم.
romangram.com | @romangram_com