#ایسکا_پارت_133
چشماش هی روی هم میفتاد؛ اما حالیش بود که چی میگم. معتادها میفهمن، خیلی هم خوب میفهمن و بهشون برمیخوره؛ اما اونقدر بیانگیزهن که دیگه این حرفها روشون اثری نداره. غرورشون شکسته میشه؛ اما دیگه مهم نیست.
مات و بیحال نگاهم میکرد، بیحرف، بیجواب.
ادامه دادم.
- دوست داری یه روزی برسه که زنت از خونه بیرونت کنه؟ دوست داری همین محمود هم فردا بشه یکی لنگهی خودت؟ دوست داری اون فاطمهی معصوم آیندهش تباه بشه؟ دوست داری؟
سرش رو پایین انداخت.
- مریم فرستادت که راضیم کنی برم ترک کنم؟
- زنت خبر نداره. اون دیگه از تو قطع امید کرده؛ اما تو نمیخوای به خودت بیای؟ اونقدر بیغیرت شدی که به راحتی میذاری زنت بره خونهی هر کس و ناکسی کار کنه؟ ظرف کثـیفاشون رو بشوره؟ خونههاشون رو تمیز کنه؟ آره؟ اونقدر بیغیرتی که میذاری پسر نوجوونت بره تو پارکا سیگار بفروشه و کفشای مردمو واکس بزنه؟ تو چهجور آدمی هستی؟ نمیخوای برای خونوادهت دست از این مواد کوفتی برداری؟
روی زمین نشست. تکیهش رو به دیوار داد و سرش رو پایین انداخت. یکی از دستاش رو روی زانوش گذاشت و گفت:
- هر چی از دهنت دراومد، بارم کردی. حالا میتونی بری، هری!
- یه نگاه تو آینه به خودت بنداز. تویی که یه زمانی پهلوون محل بودی، حالا حتی نمیتونی یه جمله رو کامل بگی. مثل اسکلت لاغر و مردنی شدی. یه زمانی بازوهات نشون میداد که ورزشکار ماهری هستی. چرا نمیخوای به زندگیت برگردی؟ چرا نمیخوای زن و بچهت رو از این بدبختی نجات بدی؟ آخه اونا چه گناهی کردن؟
چشماش رو بست. جوابم فقط سکوت بود.
روبهروش روی دو زانو نشستم و با لحن آرومی گفتم:
- میترسی که بازم نتونی؟ که بازم سرافکنده شی؟ آره؟
چشماش رو باز کرد؛ اما هنوز سرش پایین بود.
- نمیتونم ترک کنم، نمیتونم.
- نگران این قضیه نباش و فقط قبول کن آقا غلام. این دفعه میری تو یه کلینیک تخصصی. درد هم خیلی کم میکشی. بذار کمکت کنم. فقط بخواه و بهم اعتماد کن. ببینم مگه تو زن و بچهتو دوست نداری؟ نمیخوای خوشبخت بشن؟ نمیخوای تکیهگاهشون بشی؟ نمیخوای دومادی محمود رو ببینی و اون به تو افتخار کنه؟ ها؟
اشکی از گوشهی چشمش بیرون چکید. سرش رو به دیوار کوبید و چشماش رو بست.
با بغض گفت:
- من نمیخواستم مریمو بدبخت کنم. من خاطرشونو میخوام، هم زنمو و هم بچههامو؛ اما این مـواد لعنتی دست از سرم برنمیداره. نمیتـونم دردشو تحمـل کنم، نمیخوام همهی عضلاتم کـش بیان. نمیتـونم خماری رو تحمل کنـم.
- تو فقط با من بیا و فقط بهم اعتماد کن. بهت قول میدم که این دفعه رو ضرر نمیکنی. آخه لامصب، آخه مشتی یهخرده به فکر اون فاطمه کوچولو باش. نمیخوای براش بابای خوبی باشی؟ تو با من بیا، قول میدم که چند وقت دیگه سرحال و قبراق برگردی پیش زن و بچهت و دوباره بشی پهلوون محل. دوباره بری زورخونه و ذکر یاعلی از زبونت نیفته. محمود تعریف میکنه، میگه از وقتی که چشماشو باز کرده و تو رو دیده، یاعلی همهش ورد زبونت بوده. الان هم یاعلی بگو و بلند شو، یا علی بگو و زندگیتو از نو بساز.
romangram.com | @romangram_com