#ایسکا_پارت_132
به محمود گفتم بره بیرون و در رو ببنده. با تردید نگاهم کرد که با لبخند بهش اطمینان دادم که ترسی نداشته باشه.
وقتی رفت، چند قدم برداشتم و بهش نزدیک شدم. سرش توی سـینهش رفته بود و خرناس میکشید. یه پیژامهی راهراه با یه رکابی سفید تنش بود. صداش زدم، محکم و جدی و با لحنی که به نیاز چند ماه پیش خیلی شباهت داشت.
- آقا غلام، بیدار شو.
تکون نخورد و به خروپفکردنش ادامه داد.
بلندتر گفتم:
- آقا غلام؟
تو جاش پرید و هراسون چشماش رو باز کرد. دقیقاً جلوش ایستاده بودم. به پاهام نگاه کرد و به کندی بالا اومد.
با چشمایی که بهزور باز میشدن و صدایی که به شدت کشیده میشد، گفت:
- شمایی خانوم مهندس؟ بفرما بشین، الان مریمو صدا میزنم تا ازتون پذیرایی کنه.
با همون لحنم گفتم:
- لازم نکرده. بلند شو.
با بیحالی نگاهم کرد.
با صدای جدیتری گفتم:
- معطل چی هستی؟ بهت گفتم بلند شو.
دستش رو روی زمین گذاشت و بهزور از جاش بلند شد. نی قلیون که میگن همینه، دو پاره استخون شده بود. صافم که نمیتونست بایسته، به شدت قوز میکرد. کی میتونست باور کنه که یه زمانی این مرد توی زورخونه ورزش میکرده؟ اخمام به شدت تو هم رفت.
با لحنی که پر از سستی و خوابآلودگی بود، گفت:
- چیزی شده خانوم مهندس؟
همیشه بهم میگفت خانوم مهندس. البته من هم زیاد برام مهم نبود. چیکار داشتم که چی صدام میکنه؟
توی چشماش زل زدم و با بیرحمانهترین حالت ممکن ازش پرسیدم:
- دوست داری ارزشت از لجن هم برای بچههات پایینتر باشه؟
romangram.com | @romangram_com