#ایسکا_پارت_121
لیوان رو بهسمتش گرفتم
- بیا.
چشماش رو باز و نگاهم کرد. با چشمام به دستم اشاره کردم که یعنی بگیر، دستم خشک شد. نگاهش بهسمت لیوان چرخید، ساعدش رو از روی پیشونیش برداشت و خودش رو بالا و به تاج تخت تکیه داد. لیوان رو ازم گرفت، همونجور که به چشمام خیره شده بود، یه نفس آب رو سر کشید. نگاهی بهش انداختم و خواستم برم و سر جام بشینم که دستش مانع حرکتم شد. نگاهی به دست بزرگش انداختم که مچ ظریفم رو گرفته بود.
نگاهش کردم و با لحن آرومی گفتم:
- ولم کن، میخوام برم بشینم.
دستم رو به نرمی کشید. نشسته روی تخت افتادم. قلبم تو پاچهم افتاد.
صداش هنوز خشدار اما آروم بود.
- بشین اینجا.
وای خدا، چرا گلوم یهو اینقدر خشک شد؟ دستم رو کشیدم؛ اما ول نکرد. با همون لحن آرومم که داشت رو به یه لرزش خفیف میرفت، بدون اینکه به چشماش نگاه کنم، گفتم:
- ولم کن گفتم، اینجا راحت نیستم.
دستم رو بیشتر کشید، جوری که به سـ*ـینهش چسبیدم. نفسم بهزور بالا میومد. دستام رو روی سـ*ـینهش گذاشتم و یه حائل بین خودمون درست کردم.
یکی از دستاش رو دور شونهم حلـ*ـقه کرد و به خودش چسبوندم. چشمای مشکی و پرابهتش رو که حالا یه نوع بیقراری خاصی هم توش بالا و پایین میپرید، توی چشمای گشادشدهم دوخت.
- جای تو اینجاست. باید راحت باشی. میفهمی نیاز؟ باید!
از حرفاش سر درنمیآوردم. یعنی جای من توی بغـ*ـلشه؟ امکان نداره. گرچه حالا بهخاطر بوی نفسهای داغ و سوزانش که توی صورتم پخش میشد، فهمیدم که نوشیدنی خورده و نمیدونه داره چیکار میکنه یا چی میگه؛ اما از ظاهرش نمیشد تشخیص داد که مـسـ*ـته؛ چون خیلی محکم و استوار بود، درست مثل همیشه.
دستام رو به سـ*ـینهش فشار دادم تا شاید کمی از اینهمه نزدیکی رو از بین ببرم؛ اما زور اون بهم میچربید و نمیذاشت که تکون بخورم. کمکم داشتم عصبی میشدم. دوست نداشتم که اینقدر بهش نزدیک باشم. اون آرامشم داشت دود میشد که به هوا بره.
با لحنی که کمی بلند شده بود، گفتم:
- تو الان باید استراحت کنی. حواست نیست که داری چی میگی. ولم کن بهت میگم.
نگاه مشکی و صیقلیش پر از رمز و راز بود. این چشم ها عجیب هوشیار بود! من از این مرد نمی ترسیدم. اعتماد من ناگسستنی بود.
اون یکی دستش رو که آزاد بود، توی موهام فرو برد و صورتش رو بهم نزدیکتر کرد. لحنش هنوز جدی و آروم بود.
- نیازی به استراحت ندارم. میدونم برای چی اومدم پیشت و میدونم دارم چیکار میکنم و میدونم که دارم چی میگم.
romangram.com | @romangram_com