#ایسکا_پارت_118
- آره.
حقته امید خان، بسوز!
نفسش رو محکم به بیرون فوت کرد.
- پری، من مگه چی کم دارم؟
یه جو عقل!
اصلاً انگار من وجود ندارم. چه راحت حرف میزد و عین خیالش هم نبود که یه نفر دیگه هم تو اون آسانسور کوفتی ایستاده بود.
صدای پریناز بلند شد، یه جورایی حس شرمندگی توش نهفته بود.
- استاد میشه بعداً صحبت کنیم؟
حداقل اون دختر حالیش میشد که من هم اونجام و مراعات میکرد. جوابی از امید نشنیدم. پنهانی از گوشهی چشم نگاهش کردم. با اخمایی درهم به کفشای ورنی مردونش خیره بود.
به لابی که رسیدیم، پریناز سرسری خداحافظی کرد و رفت. امید حتی جوابش رو هم نداد و به تکوندادن سر اکتفا کرد.
تا پریناز ازمون فاصله گرفت، رو بهم کرد و توی صورتم توپید:
- وقتی جوابت رو نمیدم؛ یعنی نمیام. صد دفعه بهت گفتم که بچهها دیگه نیاز به تمرین ندارن. خودم میدونم که دارم چیکار میکنم و برنامهریزیا دست خودمه. درضمن بار آخرت باشه که بهجای من به دیگران جواب میدی و اونجوری برخورد میکنی. شیرفهم شد؟
یعنی بمب اتمی که میگن همینهها. از چشماش آتیش بیرون میزد. معلوم بود که خیلی خودش رو کنترل کرده که جلوی پریناز سنگ رو یخم نکنه. لحنش اینقدر خشن و محکم بود که یه جورایی ازش ترسیدم. وقتی داشت صحبت میکرد، با چشمایی که میدونستم درشتتر از حد معمول شده، نگاهش میکردم و جیکم درنمیاومد؛ اما خب بازم از رو نرفتم. نمیخواد تمرین کنه؟ باشه مشکلی نیست. وقتی حرفش تموم شد، یه قدم عقبتر رفتم تا فاصلهی کممون از بین بره. آخه وقتی بوی ادکلن خنکش مشامم رو پر میکرد، دیگه نمیتونستم باهاش جدی برخورد کنم.
دستبهسـینه ایستادم و با لحن محکم و آرومی گفتم:
- اگه نمیخواستی تمرین کنی، باید بهم اطلاع میدادی، نه اینکه بیخیال بذاری و بری. تقصیر تو نیست، تقصیر منه که دارم الکی برای اعتبار تو و گروه حرصوجوش میزنم و آخرش هم جوابم میشه این. تو حق نداری با من اینجوری برخورد کنی. کاری نکن که به محض رسیدن نامهی استعفام رو بذارم رو میزت.
فاصلهی بینمون رو پر کرد و طبق عادت وقتی که حسابی از دست حرفام حرصی میشد، بازوهام رو محکم تو دستش گرفت. میدونستم یه روزی استخونام رو میشکنه. خیلی دردم اومد؛ ولی بازم طبق معمول جیک نزدم.
از لای دندونای بهم چسبیدش، غرید:
- تو تا ابد با من کار میکنی. فکر اینکه بذاری و بری رو از سرت بیرون کن. دفعهی آخریه که همچین حرفی رو ازت میشنوم.
تا ابد؟ مگه من اسیرشم؟
اخمام هم از شدت درد و هم از شدت عصبانیت توی هم جمع شده بود.
romangram.com | @romangram_com