#ایسکا_پارت_116


- خودت خوبی؟

- عالیم. قبل از هر چیزی باید بابت کمک دیشبت ازت تشکر کنم. نذاشتی که همه‌ی برنامه‌ها بهم بریزه.

بله دیگه شما شکست عشقی می‌خوری، امید باید گندات رو ماست‌مالی کنه.

- هنوز هم همون دختر کوچولوی احساساتی هستی که اشکت دم مشکته.

لبام رو با حرص جمع کردم.

پریناز با صدای بلندی خندید و برق دندونای سفیدش چشمام رو خیره کرد.

- یه‌جوری حرف می‌زنی که انگار سال‌ها گذشته از آخرین دیدارمون.

- پنج ماه هم کم چیزی نیست.

و با صدایی که حالا جدی شده بود؛ ولی بوی غم هم می‌داد، ادامه داد:

- شنیدم در شرف ازدواج هستی.

لبخند از روی لبای پریناز پرید. لبش رو با زبون تر کرد و با سکوت سرش رو پایین انداخت.

امید باز گفت:

- توی پنج ماه هم میشه عوض شد و عوض کرد.

لحنش واقعاً غمگین بود، ولی درعین‌حال جدی و محکم.

پریناز سرش رو بالا آورد. انگار از این بحث راضی نبود؛ چون با حالت شوخی که کاملا تصنعی بود، گفت:

- یعنی می‌خوای بگی عوضی شدم؟

توی لحن امید ذره‌ای تغییر وارد نشد.

- فکر نمی‌کردم که این‌قدر زود عوض بشی.

دیگه بیشتر از این تعلل رو جایز ندونستم. دوست نداشتم بحثشون بیشتر باز شه، هر قدر با خودم تمرین کرده بودم که بی‌خیالش بشم، با دیدن این صحنه دود شد و به هوا رفت. همه‌ی هدفم این بود که از هم جداشون کنم.

از پشت گلدون دراومدم و با غرور و قدم‌های بلندی به‌سمتشون رفتم، در همون حین هم گفتم:

romangram.com | @romangram_com