#ایسکا_پارت_109
- بهتره که حرفامو یادت نره. یه چیز رو دوبار تکرار نمیکنم.
سعی کردم از اون حالت بهت دربیام. خبر غیرمنتظرهای بود واقعا.
دستم رو روی بازوم گذاشتم و با صدای آروم ولی محکمی گفتم:
- اوایل منو به اشتباه انداختی. فکر میکردم یه آدم مهربون باشی که آزارت به یه مورچه هم نمیرسه؛ اما الان فهمیدم که اشتباه کردم، اون هم یه اشتباه خیلیخیلی بزرگ. تو یه مرد زورگویی، یه مردی که از هر چیزی استفاده میکنه تا اون چیزی که دلش میخواد رو به دست بیاره.
- اشتباه نکرده بودی. من همون آدم بودم؛ ولی از اون آدم توی این دور و زمونه خیلی سوءاستفاده میشه. دیگه نمیخوام همه از سکوت و محبتم سوءاستفاده کنن. اگر هم کسی به حرفم گوش نده...
با انگشت اشارهش به من اشاره کرد و گفت:
- بهزور مینشونمش سر جاش.
***
سوار هواپیما شدیم. خوشحال بودم که پیش یکی از بچههای گروه افتاده بودم. در طول پرواز اصلاً نمیتونستم ابروهای گرهخوردهی جناب رضایی رو تحمل کنم. میخواستم روی صندلی بشینم که امید بهسمتم اومد و دستم رو گرفت. با تعجب نگاهش کردم و اون بیحرف من رو دنبال خودش کشید.
- چی کار میکنی تو؟ این رفتارا چیه؟
سر دوتا صندلی فرستکلس رسید و فقط گفت:
- اینجا بشین.
بدون اینکه بشینم، دستام رو به سـینه زدم و با اخم گفتم:
- جای من اینجا نیست.
خودش نشست و بدتر از من گفت:
- جای تو اینجاست. حرف اضافه هم نزن و بشین سر جات.
با سرتقی گفتم:
- اما جای من پیش بنجامینه، دلیلی نداره که بخوام اینجا بشینم.
با خشم گفت:
- جای تو فقط اینجاست نیاز. بهت گفتم بیا بشین.
romangram.com | @romangram_com