#ایسکا_پارت_107


شاید اگه می‌خواستم حرص امید رو دربیارم؛ مثل دخترای دیگه حسابی با این مرده گرم می‌گرفتم که باسنش جزغاله بشه؛ اما می‌دونستم مهم نیست واسه‌ش و اگر هم مهم باشه، فقط بعدش می‌خواد هوارهوار کنه و به شدت آزارم بده. درضمن در توانم نبود که به روی هر کس و ناکسی روی خوش نشون بدم.

کنارم نشست و با همون لبخند عریض روی لباش، رو به امید اخمو گفت:

- کاشکی ازت خواسته بودم منو زودتر با این خانوم جدی و جذاب روبه‌رو کنی.

خنده‌ی بی‌مزه‌ای کرد و ادامه داد:

- البته اشکالی نداره، هنوز هم وقت هست.

امید با قدم‌های محکمی به‌سمتمون اومد. دستم رو گرفت و به‌سمت خودش کشید، یه جورایی از جا بلندم کرد و بی‌توجه به اون مرده گفت:

- بیا، اسامی رو نوشتم. می‌تونی بری.

کثـافت، داشت بیرونم می‌کرد. کاغذ رو از دستش چنگ زدم و بدون هیچ حرفی با قدمای محکمی به‌سمت در رفتم. همچین در رو به هم کوبیدم که صداش کل محیط رو برداشت. به درک! بذار بفهمه که از دستش خیلی عصبانیم. هیچ‌کس تا حالا جرئت نکرده بود این‌جوری باهام برخورد کنه، هیچ‌کس.

به‌سمت آسانسور رفتم؛ اما صداش باعث شد که سر جام توقف کنم.

- نیاز وایسا. نیاز!

به‌سمتش برگشتم، در حد دو-سه قدم باهام فاصله داشت.

از لای دندونای بهم چسبیده‌م غریدم:

- چیه؟ دیگه چی کار داری؟

با همون اخما چند ثانیه‌ای نگاهم کرد. فاصله‌ی بینمون رو از بین برد و به چشمای عصیان‌گرم زل زد.

- نخواستم اونجا بمونی؛ چون نمی‌خواستم بیشتر از این پیش ساموئل باشی. اون نگاه درستی نداره.

با همون لحن و حالت قبلیم گفتم:

- هر نگاهی داره به خودم و خودش ربط داره، نه به تو. مطمئن باش که دفعه‌ی بعدی من با همین ملایمت باهات برخورد نخواهم کرد جناب رضایی. مواظب رفتار و اعمالت باش.

اخماش عمیق‌تر شد و با لحن جدی‌تری گفت:

- لازم نیست تو به من یاد بدی که چجوری رفتار کنم. وقتی بهت میگم خوش ندارم پیش اون مرتیکه باشی، تو حق نداری که بخوای حرف روی حرفم بیاری. شیرفهم شد؟

چند لحظه مات نگاهش کردم. این چی داره برا خودش ورور می‌کنه؟

romangram.com | @romangram_com