#ایسکا_پارت_103
بالاخره ایستاد و منم با اخمای درهمی زدم بیرون. نگاهم رو به اطراف دوختم. برعکس طبقهی اول که خیلی شلوغ و پرهیاهو بود، این طبقه خلوت و تاریک و در عین حال شیک و خوشگل بود. حدس زدم شاید این طبقه خصوصی باشه. کنار در آسانسور یه اتاقک نگهبانی بود. با دیدن من یکیشون از جاش بلند شد و با لحن مؤدبانهای گفت:
- خوش اومدید خانم امری داشتید؟
دوباره یه نگاه دیگه به سالن درندشت روبهروم کردم و با تعجب پرسیدم:
- اینجا کسی نیست؟
- اینجا بازدید عمومی نداره. اگه مایل به خرید و خدمات هستید، میتونید از طبقهی همکف تا طبقهی ۲۲ استفاده کنید. اینجا خصوصیه!
پس درست حدس زده بودم. حتماً امید بهم آدرس اشتباه داده بود. اصولاً باشگاه یه مکان عمومی حساب میشه. اگرم باشگاه شخصی باشه که توی خونهست مثل خونهی ما. اینجا هم که خونهی امید نیست.
چیز دیگهای به نگهبان نگفتم. اونم همونجور که نگاهم میکرد، سرجاش ایستاده بود. انگار حالا من تروریستم میخوام همه این سالن رو بترکونم. خوبه هیچکس هم اونجا نبود.
پشتچشمی واسهش نازک کردم و گوشیم رو از توی کیفم درآوردم. شمارهش رو گرفتم. میخواستم ببینم درست اومدم یا نه. خیلی زنگ خورد؛ ولی جواب نداد.
دندونام رو روی هم فشردم و گوشی رو تو کیفم پرت کردم. نیاز نیستم حقت رو کف دستت نذارم مغرورالدوله!
اوایل میگفتم مغرور نیست؛ اما انگار غرور آقا زیرپوستیه. غرورش اتفاقاً خیلی هم زیاد و وحشتناکه. من موندم این چهجوری رفته پشت چراغ قرمز شیشه ماشین مردم رو پاک کرده؟ والا این مرد وقتی سگ بشه، من رو که هیچ، هیتلرم میذاره تو جیب کوچیکهش!
رفتم سمت آسانسور و با حرص دکمهش رو زدم تا بیاد بالا. توی دلمم متصل داشتم غرغر میکردم. خیلی از دستش حرصی بودم. خیلیخیلی زیاد!
- خانوم... خانوم مشکات!
برگشتم و با اخم به نگهبانه که صدام زده بود، نگاه کردم. این دیگه فامیلی من رو از کجا میدونه؟ با برگشتن من، گوشی تلفن رو سرجاش گذاشت و لبخند بااحترامی زد و با لحنی که نرمش بیشتری پیدا کرده بود، گفت:
- ببخشید که دیر شناختمتون. ای کاش از همون اول خودتون رو معرفی میکردید. بفرمایید داخل من راهنماییتون میکنم.
با چشمای گرد شده نگاهش کردم.
- تو من رو از کجا میشناسی؟
- همین الان منشی جناب رضایی تماس گرفتن و گفتن که منتظر شما هستن. لطفاً بفرمایید داخل.
منشی؟ مگه شرکته؟ به حق چیزای ندیده و نشنیده! بیحرف و مبهوت دنبالش راه افتادم. اونم داخل یکی از راهروها که با مجسمهها و تابلوهای زیادی تزئین شده بود، رفت. روبهروی یه در ایستاد و زنگش رو زد. بعد از اون در رو برام باز کرد و کمی خم شد.
- بفرمایید داخل.
- اینجا کجاست؟
romangram.com | @romangram_com