#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_99
- وقتی عصبانی میشی اصلا دوست ندارم!
دلم نمیگیرد.راست میگوید ، من هم دوستش نداشتم ! هر مردی که میگوید عصبانی میشوی جذاب تر هم میشوی دروغ میگوید. بین دعوا که حلوا خیرات نمیکنند.
- منم دوست نداشتم!
مرا به خودش میفشارد:
- الان چی؟
نگاهش میکنم:
- بذار واسه دوشنبه!
بلند میخندد:
- اوه.پس جسمی و روحی میخوایم م*س*تفیض شیم!
هلش میدهم:
- بی ادب!
دستم را میکشد :
- میگم که بتازون.دوشنبه روز منِ خانوم!
و نمیدانم چرا نام دوشنبه با قلب من همخوانی ندارد! اسمش که میاید تندتر میتپد! خیلی تند تر!
صورتم را محکم میب*و*سد و عقب میکشد. اشکش را با روسری اش پاک میکند:
- خوشبخت شی عزیزه دلم! ببخشید که دیر اومدم!
شرمنده سرم را پایین میاندازم و پوست کنار ناخنم را به بازی میگیرم:
- این چه حرفیِ مامان جان.همین که اینهمه راه اومدین خودش خیلیِ.به خدا توقع نداشتم!
روشنک دستش را میکشد و با خنده میگوید:
- وای مامان بشین تورو خدا! از موقعی که اومدیم صدبار تاحالا پریدی ب*غ*ل نگار هی گریه راه انداختی.مادر جان خوشبخت میشه دیگه حالا چه شما بگی چه نگی!
میخندم و مادرش دوباره مینشیند! به آشپزخانه میروم و مطمئن باش حرص درون کلام روشنک را هم فهمیده ام! اینکه دلش میسوزد هربار عکس رهام را میبیند! دلش میسوزد و میمیرد وقتی من و اوی همیشه غایبم اینقدر تلخ برای هم نشدیم!
romangram.com | @romangram_com