#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_98


و دستش را روی س*ی*ن*ه اش میگذارد.

- تا بفهمی همین مرد زشتِ حرص درارِ احمق میتونه آرومت کنه! دیگه تکرارش نکن!

و در صورتم تکه تکه میگوید:

- چون.من دیگه.تنهات . نمیذارم!

نفس نفس زنان خودش را به اپن تکیه میدهد، سکوت خانه و صدای سایش پایم روی سنگ و گهگداری خودنمایی ساعت تنها موسیقی این جنجال است! نزدیک تر میروم و نمیدانم چرا اینقدر آرام.چرا اینقدر لیمویی جلویش میایستم و خیره در نگاهش زمزمه میکنم:

- حالا اصلا حس نمیکنم که میخوام بکشمت!

پقی میزند زیر خنده و کف دستش را میکوبد به پیشانی اش:

- نگار.وای.اینجور موقع ها حس میکنم شبِ دوشنبست!

لبم را به دندان میگیرم و به سمت شالی که روی مبل افتاده دولا میشوم! میخواهم قد راست کنم که دستش را روی کمرم میگذارد:

- معذرت میخوام که صدامو بردم بالا!

برمیگردم و نگاهش میکنم! هنوز لبخند برایش زود است! در حالی که شالم را روی سر مرتب میکنم میگویم:

- منم معذرت میخوام بد حرف زدم.اما قبول کن که بدون هماهنگی با من حرکتِ احمقانه ای بود!

جدی میگوید:

-قبول نمیکنم.چون این مسئله بالاخره یه جایی باید حل میشد!

دو دکمه ی بالای مانتوام را میبندد:

- الان به نظرت حل شده؟

نگاهم میکند:

- الان به نظرت وقتی نگار تو ب*غ*ل منِ حل نشده؟

کلافه میگویم:

- نه.کاملا حل نشده! ولی مجبوریم که زیر سبیلی رد کنیم!

با لبخند کجی نوک بینی ام را میب*و*سد:

romangram.com | @romangram_com