#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_100
بغضم را قورت میدهم . چه عیبی دارد! من عمری خودم را به بدترین نحو و با آسیب به یغما تخلیه کردم او هم خودش را خالی کند! به کجای دنیای من برمیخورد؟
ظرفهای نهار را درون ماشین میچینم.صدای گیم ماشین رادین بلند است و اعصابم را خورد میکند!
- رادین جان کمش کن عزیزم!
به سرعت صدا را کم میکند! سینک را میشویم چایی دم میکنم! میوه ها را میشویم پوست میکنم و خورد کرده در دیس کوچکی میچینم! از همانجا داد میزنم:
- مامان.روشنک جان بریم تو حیاط ؟ دمِ غروبِ هوا خنک میشه !
روشنک با تاخیر میگوید:
- آره عزیزم.اره!
پیش دستی ها را آماده میکنم و شربت خنکی هم کنارش میگذارم! موبایلم را چک میکنم. یک تماس از دست رفته و یک میس از یغما! حرصم میگیرد که صدای موبایل را نشنیدم!
به اپن تکیه میدهم و مسیجش را باز میکنم:
- امشب بیام؟ نیام؟ به نظرت زشتِ منو اونجا ببینن؟
لبخندی میزنم و تماس را لمس میکنم.بعد از چند بوق جواب میدهد:
- به به چه عجب .میدونی کی مسیج دادم؟ چرا جواب نمیدی؟
- اولا سلام.دوما ببخشید نشنیدم! سوما کار زیاد داشتم!
- خوبی؟
- اره.خوبم.چه خبر؟
- بیخبری.
و با صدای کشیده ای دوباره بیخبری را تکرار میکند!
با دانه برنجی که روی اپن مانده بازی بازی میکنم:
- راسش نمیدونم اگر دوست داشتی بیا اما.نمیدونم .فک کنم نیای بهتر باشه!
با تاخیر میگوید:
- بابات چی؟
romangram.com | @romangram_com