#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_101


- بابام چی؟ خوب خونه هست! الان که بیرونِ رفته دنبال کارای کارت ملیش.گم کرده مثه اینکه! برمیگرده خونه دیگه!

- اوهوم.

خنده ام میگیرد با جوابهای کوتاه میخواهد نارضایتی اش را اعلام کند!

- یغما.کارای تالار حله دیگه؟ من خیلی دلهره دارم.چهار روز دیگه.

میخندد:

- وای.نگو چهار روز دیگه.نگو که برام به اندازه دو قرنِ!

لب و لوچه میایم:

- ایـــش.چقدر تو لوس شدی جدیدا!

- نامــــــرد.اصلا جنبه جملات قصار منو نداری!

برنج را نصف میکنم و او با خنده ادامه میدهد:

- حالا اگه دکتر شریعتی میگفت خوشش میومدا!

با صدای بلند میزنم زیر خنده.

- دیوانه!

با تاخیر و لحن آرامتری میگوید:

- اره عزیزم.همه چی حلِ. تالار حلِ.خونه حلِ.اتاق حلِ.

بلند میخندم:

- بسه یغما.بسه!

اوهم میخندد:

- باید برم عزیزم! کاری نداری؟

- نه برو.فعلا!

سینی را برمیدارم و رادین را هم صدا میکنم! به تراس میروم و در را باز میکنم! صدای روشنک کمی واضح تر به گوش میرسد!

romangram.com | @romangram_com