#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_93


س*ی*ن*ه تبدارم دیگر مثل روزهای جدایی نمیسوزد اما گرمای مطبوعش برای همیشه به یاد ماندن شعله میکند!

این روزها عجیب شده ام.زیاد در آینه نگاه میکنم! بیش از حد پیگیر آرایشگاه و مدلهای انتخابی ام! بیشتر لباس میخرم و کمتر غمگینم!

بینی ساده و لبهای ساده و چشمهایی که برای رهام بود.اما حالا .نفس عمیقی میکشم و زمزمه میکنم:

- همه چیزم برای یغماست!

انگشتم را روی لبم میکشم.هنوز ردِپای آن ب*و*س*ه کوتاه، هنوز آثار جرم آن ب*و*س*ه دزدکی روی لبانم نشسته!

نه ناراحت شدم و نه شاد.لبخند شرمگین و فراری که به تعبیر یغما “قشنگ” بود.یاد فرار رهام افتادم و برعکس همیشه تنها لبخند تلخی به روزهای کهنه زدم!

جدیدا بی طاقت دوشنبه ها میشوم.چرا زودتر نمیایی؟ چرا زودتر رسمی و شرعی زنِ یک خانه نمیشوم! دیگر خسته ام از بلاتکلیفی.

یغما هم بی طاقت است.بی طاقت تر است و این را با مسیج هایی که شبها با امضاء “میب*و*سمت” به دستم میرسد فریاد میزند!

موبایلم را چک میکنم.مسیج و زنگی موجود نیس!

یاد جمله های گذشته و ب*و*س*ه ی اخیر میافتم و خنده ام میگیرد” نگار روزی که برای اولین بار ب*و*سیدمت یادت باشه کار ناتمومی نداشته باشی.یادت باشه حرفای آخرتو به همه ، حتی به خودتم زده باشی! فکر روزای قبل از ب*و*سیدنمو از سرت بیرون کن چون تو جاده ای قدم میذاری که برگشت نداره! که هیچ شباهتی به خیابونای این شهر نداره! نگارم! با تردید، بی تردید کم میاری.”

و من کم آوردم وقتی که گهگاه با خجالت دلم از چاشنی آن انقلاب میخواهد!

- نگار جان!

پدر است.پریروز رسید و از موقع آمدنش یک ریز از یغما و اخلاقیاتش میپرسد.میگویم “آخه پدرِ من کمتر از یه هفته عروسیمه.الان موقع تحقیقِ؟” میخندد و میگوید” نه فقط میخوام بدونی که تا آخرین ثانیه ام حق انتخاب داری و اگر یه درصدم فکر میکنی مشکل داره میتونی تمومش کنی”

تیشرت یشمی رنگم را تا نکرده روی درِ چمدان میاندازم:

- جانم بابا؟

- بیا غذا آمادست!

در پیشبند نمایشی و آن کلاه مسخره و خنده ای گل و گشاد واقعا هم مثل آشپزهاست!

رادین با سر و صدا رو صندلی مینشیند! املت قارچ بابا بدجور چشمک میزند!

دستانم را میشویم و صندلی را عقب میکشم:

- به به ببین پدرِ بی هنر من چه کرده؟

قاشق را با خنده در ماهی تابه میاندازد:

romangram.com | @romangram_com