#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_90
شربتش را سر میکشد:
- چقدر کم پشتِ پس…ریزش مو داری؟
میخندم.چه چیزا :
- نه بابا.ریزش مو چیه؟
چشم و ابرویی میاید:
- مادر حرص و جوش نخور اینقدر.حتما واسه این بچست.بذار تا مراسم یه کم مو رو سرت بمونه !
قلبم میلرزد.دلم میگیرد! سرم را پایین میاندازم و بی حرف شربتم را سر میکشم! یلدا حاضر و آماده با تیپ شیک و اسپرتی رو به رویم میایستد:
- نگار جون ببخشید من قرار شام دارم با دوستای دبیرستانم! دوست داشتم باشم که خوب قسمت نیست!
لبخند سرسری میزنم.توهم که چقدر به ماندن تمایل داشتی!
خداحافظی میکند و همزمان با رفتنش سر و کله یغما پیدا میشود! سر حال است.مثلِ همیشه!
من هم پکرم شکستم، مثل هر زمان دیگری که خانه پدریش میزبان من است!
دست دور گردنم میاندازد و کنارم مینشیند:
- حال و احوال بانو؟
لبخند مصنوعی ام امکان ندارد برایش قابل تشخیص نباشد، سرش را نزدیک میاورد:
- چیزی شده؟
- نه.هیچی.چه خوب اومدی حوصلم داشت سر میرفت!
دستش را میگیرم و بلند میکنم:
- پاشو بریم اصن میخوام اتاقتو زیر و رو کنم!
نامطمئن لبخند میزند و به اتاقش میرویم. در را میبندد و من خیلی خیلی نمایشی به گشتن کمد و کشو هایش میپردازم:
- بذار ببینم. چه خبره؟ یکی دو تا ،اصن ده تا.اینهمه ادکلن میخوای چیکار تو؟
چند تایی را بو میکنم و سرجایشان میگذارم.دستش را پشتش گذاشته و به در تکیه داده! در کمد را باز میکنم!
romangram.com | @romangram_com