#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_89


- داداشم بدجور گلوش گیر کرده!

فیروزه به وضوح هل میشود.خنده ام میگیرد! کتابها و عینکش را داخل کیف بزرگش میریزد.

سوئیچ را در دستش تکان میدهد:

- خوب دیگه هستی جون.من دیگه برم کلی کار دارم!

گونه اش سرخ شده و معلوم است از درون گر گرفته! من هم با خنده بلند میشوم:

- اره دیگه کم کم رفع زحمت کنیم!

هستی خجالت زده میخواهد توضیح بدهد که فیروزه به سرعت میب*و*سدش در اتاق را باز میکند!

باز میکند و نگاه محمد است که در چشمانش قفل میشود! آخ که فیلم هندی زنده ندیده بودم! فیروزه به سرعت میگوید:

- سلام!

هستی هم خنده اش میگیرد.همین پایین سلام کرده بود . محمد انگشت اشاره اش را به لب میکشد تا خنده اش را مخفی کند.با سر پایین زمزمه میکند:

- سلام!

هستی با حرص به خنده ما نگاه میکند و سریع از کنار محمد میگذرد.خنده ام نرم میشود اما خنده ی محمد پر سوال و متعجب.رادین دستم را میگیرد و من آرام کنار گوش محمد میگویم:

- شمام بله؟

تحمل.تحمل.آخ که جدیدا به صدای این خانواده هم حساسیت پیدا کرده ام!

رادین و امیر علی در اتاق مشغولند از همان بدو ورود یلدا نگاهش را دور رادین میچرخاند و تکه پرانی میکرد.مادرش که جای خود دارد!

مسیج دادم که سریعتر بیاد.زودتر برسد تا زودتر هم برویم!

شربت میاورد و کنارم مینشیند.مادر یغما را میگویم.مادر پر کنایه اش را!

شالم را درمیاورم و کناری میگذارم.

- وا.موهاتو کوتاه کردی؟

دستی به تابشان میکشم:

- کوتاه؟ نه…نه هیچ وقت کوتاه نمیکنم!

romangram.com | @romangram_com